رساله حقوق امام سجاد(ع)

رساله حقوق امام سجاد(ع)

 استخراج از کتاب: تحف العقول / ترجمه كمره‏اى ‏- نويسنده: ابن شعبه حرانى، حسن بن على‏ - مترجم: كمره اى، محمد باقر   محقق / مصحح: غفارى، على اكبر      ناشر: كتابچى‏ - تهران‏ - 1376 ش‏ - چاپ: ششم‏

رساله آن حضرت كه برساله حقوق معروف است‏

ص: 260 (2) بدان خدايت رحمت كناد كه خدا را بر تو حقوقى است كه تو را در هر جنبش و آرامش و هر جا باشى فرا گرفته‏اند، و در هر اندامى بچرخانى و هر ابزارى بگردانى، بعضى از حقوق بر بعضى بزرگترند بزرگترين حقوقى كه خدا بر تو واجب كرده حق او است تبارك و تعالى كه آن پايه همه حقوق است و همه از آن بازگرفته شوند، آنگاه واجب نموده براى تو بر عهده تو از سر تا قدمت با اعضاى مختلفت حقوقيرا براى ديده‏ات بر تو حقى است و براى گوشت بر تو حقى است زبانت بتو حق دارد و دستت بتو حق داردص: 261و پايت بتو حق دارد و شكمت بتو حق دارد و فرجت بتو حق دارد، اين هفت عضو تو است كه با آنها كار كنى.

1) سپس خدا عز و جل حقى هم براى هر كار تو بر تو قرار داده، نمازت بر تو حقى دارد و روزه‏ات بر تو حقى دارد و زكاتت بر تو حقى دارد و قربانيت بر تو حقى دارد و كارهايت بر تو حقى دارند.

سپس دائره حق از تو بديگران رسد كه بر تو حق واجب دارند، و واجب‏ترين همه اين حقوق بر تو حق پيشوايان تو است و سپس حقوق رعيتت و سپس حقوق خويشانت. اينها حقوقى است و حقوقى هم از آنها منشعب گردد، و حق پيشوايان كه بر تو است سه گونه است واجب‏ترشان حق سلطانست كه تدبير كار تو بدست اوست سپس حق آموزگار و سپس حق آقائى كه مالك تو است، هر تدبيركننده و سرپرستى پيشوا است حقوق زير دست هم بر سه گونه است حق زير دست حكومت تو و سپس حق شاگرد و دانشجوى تو زيرا نادان زير دست و رعيت دانا است، و حق زير دستى كه صاحب اختيار او هستى مانند زوجه و مملوك و حقوق خويشان فراوانست و پيوسته باندازه پيوست رحم در خويشى، واجبتر همه بر تو حق مادر تو است و سپس حق پدر تو و سپس حق فرزندانت، سپس حق برادرت، سپس بترتيب هر خويشى كه نزديكتر است، سپس حق آزادكننده و ولينعمت تو، سپس حق آزادشده‏ات كه ولينعمت اوئى، سپس حق هر كه بتو احسان كرده، سپس حق اذان گوى نمازت، سپس حق پيشنمازت، سپس حق همنشين تو، سپس حق همسايه‏ات، سپس حق شريكت سپس حق مالت، سپس حق بدهكارت، سپس حق بستانكارت، سپس حق رفيق معاشرت، سپس حق مدعى بر تو، سپس حق كسى كه باو ادعا دارى، سپس حق مشورت كن با تو، سپس حق آنكه با او مشورت كنى

ص: 262 سپس حق اندرزجويت، سپس حق بزرگتر از تو، سپس حق خردسال‏تر از تو، سپس حق سائل از تو، سپس حق كسى كه از او سؤال كنى، سپس حق كسى كه بتو بدى كرده بگفته يا كرده يا بشادى كردن بر عليه تو بگفتار يا كردار بتعمد يا غير تعمد، سپس حق همه همكيشانت، سپس حق كفار ذمى، سپس حقوقى كه در تغيير احوال و باسباب پديد آيند، خوشا بر كسى كه خدايش يارى دهد تا هر حقى بر او واجب كرده اداء كند و او را توفيق دهد و نگهدارد.

(1) 1- اما حق بزرگتر خدا اينست كه او را بپرستى و چيزى را شريكش ندانى، و چون از روى اخلاص اين كار را كردى خدا در عهده گرفته كه كار دنيا و آخرت تو را كفايت كند و آنچه از آن بخواهى برايت نگهدارد.

2- حق خودت بر تو اينست كه كاملا او را در طاعت خدا بگمارى، بزبانت حقش را بپردازى و بگوشت حقش را بپردازى و بچشمت حقش را بپردازى و بدست خود حقش را بپردازى و بپايت حقش را بپردازى و حق شكمت را بپردازى و حق فرجت را بپردازى، و از خدا در اين كار يارى جوئى.

3- حق زبانت اينست كه آن را از دشنام ارجمندتر بدانى و بسخن خوب عادتش بدهى و مؤدبش دارى و آن را در كام دارى مگر در محل حاجت و براى سود دين و دنيا و آن را از پر گوئى و ياوه‏سرائى كم فائده كه ايمنى از زيانش نيست و در آمدش كم است معاف دارى، زبان گواه خرد و دليل بر آن شمرده شود و آراستگى مرد بزيور عقل خوش‏زبانى او است، و هيچ جنبش و توانائى نيست جز باو.

ص: 263 4-حق گوش پاك داشتن او است از اينكه راه دلت باشد مگر براى خبر خوبى كه در دلت خير پديد كند يا خلق كريمت نصيب كند زيرا گوش دروازه دل است هر نوع معنى خوب يا بدى را بآن ميرساند. و لا قوة الا باللَّه العلى العظيم.

(1) 5- و اما حق چشمت اينست كه از هر چه روا نيست آن را بپوشانى و مبتذلش نسازى مگر براى محل عبرت آورى كه از آن بينا شوى يا دانشى بدست آورى زيرا ديده وسيله عبرتست.

6- و اما حق دو پايت اينست كه با آنها بجائى كه روا نيست نروى و آنها را براهى كه باعث سبكى راهرو است نكشانى زيرا آنها تو را حمل ميكنند و تو را براه دين ميبرند و پيش مياندازند و لا قوة الا باللَّه.

7- و اما حق دست تو اينست كه آن را بناروا دراز نكنى تا بدست اندازى بدان گرفتار عقوبت آخرت خدا شوى و گرفتار سرزنش مردم در دنيا و آن را از كارى كه بتو واجب كرده نبندى ولى آن را احترام كنى باينكه از محرمات بسيارش ببندى و بسيارى از آنچه هم كه بر او واجب نيست بكار اندازى و چون دست تو در اين دنيا از حرام باز ايستاد و خود را شريف داشت يا با عقل و شرافت بكار رفت در آخرت ثواب خوب دارد.

8- و اما حق شكمت اينست كه آن را ظرف كم و يا بيش از حرام نكنى و از حلال هم باندازه‏اش بدهى و از حد تقويت بحد شكمخوارگى و بيمروتى نرسانى، و هر گاه گرفتار گرسنگى و تشنگى شد او را ضبط كنى زيرا سيرى بى‏اندازه شكم را بياشوبد و كسالت آورد كه مايه باز ماندن و دور شدن از هر كار

ص: 264 نيك و ارجمند است، و نوشابه‏اى كه صاحبش را مست سازد مايه سبكسرى و نادانى كردن و بيمروتى است.

(1) 9- و اما حق فرجت نگهدارى آنست از آنچه حلال نيست برايت و كمك گرفتن بر آنست بچشم پوشى از نامحرم زيرا كه آن بهتر ياور است، و نيز با بسيار ياد مرگ كردن و خود را تهديد نمودن از خوف خدا، و از خدا است عصمت و تأييد و جنبش و توانى نيست جز باو.

سپس حقوق افعال‏

(2) 10-و اما حق نماز اينست كه بدانى نماز ورود بدرگاه خدا است و تو در نماز برابر خدا ميايستى و چون بدين عقيده‏مند باشى شايسته است كه چون بنده ذليل در نماز بايستى كه راغب و راهب و خائف و اميدوار و گدا و زارى كن است و آنچه كه برابرش ايستاده بوسيله آرامى و سربزيرى و خشوع اعضاء و فروتنى تعظيم ميكند و از دل بخوبى با او راز ميگويد و ميخواهد كه گردن او را از زير بار خطاها كه تو را فرا گرفتند و گناهانى كه بپرتگاه نابوديت كشاند آزاد كند،ولا قوة الا باللَّه.

(1)11- واما حق روزه آنست كه بدانى روزه پرده‏ايست كه خدا بر زبان و گوش و چشم و فرج و شكمت افكند تا تو را از آتش دوزخ حفظ كند و همچنين در حديث آمده كه «روزه سپريست از دوزخ» و اگر اعضايت در پس پرده آن آرامند اميدوارى كه محفوظ شوى و اگر بگذارى در پرده خود پريشانى كنند و اطراف آن را بكنار زنى و بدان جا كه نبايد سركشى نگاه شهوت خيز وپيروى خارج ازحدخوددارى داشته باشى درامان نيستى كه پرده دريده شود وازآن بدرشوى.ولاقوة الا باللَّه.

ص: 265 (1) 12- و اما حق صدقه اينست كه بدانى اين صدقه پس‏انداز تو است نزد پروردگارت و امانت بى‏نياز از گواه تو است و چون بدين عقيده‏مند شوى بدان چه در نهانى بسپارى بيشتر اعتماد دارى تا بآنچه آشكار باشد و تو را سزد كه بخدا نهانى بسپارى هر چه را خواهى عيان كنى و اين راز ميان تو و او باشد در هر حال و در آنچه باو سپارى از گواهى گوشها و ديده‏ها بر عليه او پشتيبانى نخواهى بحساب اينكه باينها بيشتر اعتماد دارى نه بحساب اينكه در پرداخت سپرده بخدا اعتماد ندارى، سپس بصدقه خود بر احدى منت منه زيرا كه آن براى تو است و اگر بدان منت نهى در امان نيستى كه بروز همان كسى گرفتار شوى كه بدو منت نهادى زيرا اين خود دليل است كه تو آن را براى خود نخواستى و اگر براى خود ميخواستى بر احدى بدان منت نمينهادى. و لا قوة الا باللَّه.

(1) 13- حق قربانى اينست كه با قصد خالص براى پروردگارت باشد و تنها بمنظور رحمت او و قبول او باشد و براى جلب نظر مردم نباشد، و اگر چنين باشى خود فروش و ظاهر ساز نيستى و همانا قصد خدا را دارى، و بدان كه با آنچه ميسور است بايد خدا را خواست نه بدان چه دشوار است چنانچه خدا هم بخلق خود تكليف آسان كرده و تكليف دشوار نكرده، و همچنين فروتنى براى تو اولى است از خودنمائى و خان منشى زيرا خانها هستند كه خود فروشى و پر خرجى ميكنند و اما فروتنى و درويش مآبى نه كلفت دارد و نه خرج زيرا موافق سرشت آفرينشند و در طبيعت مخلوقند. و لا قوة الا باللَّه.

ص: 266 (1) سپس حقوق پيشوايان‏

(2) 14- و اما حق پيشواى حكومت بر تو اينست كه بدانى تو براى او وسيله آزمايش شدى و او هم بتو گرفتار است بخاطر تسلطى كه خدايش بتو داده و بايد خيرخواه او باشى و با او در نيفتى زيرا كه بر تو نفوذ دارد و سبب هلاك خود و او گردى و خوار شوى و براى او فروتنى و نرمش كن تا آنجا كه رضايت او را باندازه‏اى كه زيانش بتو نرسد بدست آرى و زيان بدين تو نرسد و در اين باره از خدا يارى جوئى و با او مبارزه و عناد نكنى زيرا اگر چنين كردى او را و خود را ناسپاسى كردى و خود را ببدى كشاندى و او را هم از جهت خود بهلاكت رساندى و تو سزاوارى كه كمك او شمرده شوى بر ضرر خود و شريك او باشى در هر چه با تو كند، و لا قوة الا باللَّه.

15- و اما حق پدر علمى تو و استادت تعظيم او و احترام مجلس او است كه خوب باو گوش كنى و بدو رو كنى و باو يارى دهى براى خودت تا آنچه را نياز دارى بتو بياموزد باينكه عقل خود را خاص او سازى و فهم و هوشت را باو پردازى و دل خود را بدو دهى و خوب چشمت را باو اندازى بسبب ترك لذات و صرف نظر نمودن و كم كردن از شهوات. و بدان كه اين كه در هر چه بتو آموزد بايد رسول او باشى و آن را بنادانان برسانى و بر تو لازم است كه اين رسالت را بخوبى از طرف او ادا كنى و در ادايش خيانت نورزى و خوب بآن بپردازى كه عهده‏دار هستى، و لا حول و لا قوة الا باللَّه.

16- و اما حق مالك تو بمانند حق همان پيشواى حكومت تو است جز اينكه مالك اختيار بيشترى نسبت بتو دارد و طاعت آقاى مالك در هر كم و بيش بر تو لازمست مگر اينكه بخواهد تو را از حق واجب‏ص: 267 خدا بيرون برد و ميان تو و حق خدا و حقوق خلق حايل شود، و چون حق خدا را ادا كنى نوبت حق مالك مى‏شود و بايد بدان مشغول باشى، و لا قوة الا باللَّه.

(1) سپس حقوق رعيت‏

(2) 17- و اما حقوق رعيت تو در حكومت بر آنها اينست كه بدانى همانا تو با نيروى فزون خود آنها را زير رعيت گرفتى و همانا ناتوانى و زبونيشان آنها را رعيت تو كرده پس چه سزاوار است كسى كه ضعف و ذلت او ترا بينياز ساخته از او كه او را رعيت و زيردست تو ساخته و حكم تو را بر او نافذ كرده تا بعزت و نيروى خود در برابر تو نتواند ايستاد و بر آنچه‏اش از تو بزرگ و ناگوار آيد جز [بخدا] بترحم و حمايت و صبر و انتظار يارى نجويد. و چه اندازه براى تو سزاوار است كه چون بفهمى چه چيز خدا بتو داده از فزونى اين عزت و نيروئى كه بوسيله آن غلبه كردى بر ديگران كه براى خدا شكر كنى و هر كه شكر نعمت خدا كند باو نعمت بيشترى عطا كند و لا قوة الا باللَّه.

18- و اما حق زير دست علمى و شاگردت اينست كه بدانى خدا بوسيله علمى كه بتو داده و خزانه حكمتى كه بتو سپرده تو را سرپرست شاگردانت ساخته و اگر در اين سرپرستى كه خدايت داده خوب كار كنى و بجاى يك خزانه دار مهربان و خيرخواه مولا باشى نسبت ببنده‏هايش كه صابر و خدا خواه است وقتى نيازمندى بيند از اموالى كه بدست او است باو بدهد، سرپرست درستى باشى و خادم با ايمانى هستى و گر نه بخدا خائن و بخلقش ظالمى و متعرض سلب او (اين نعمت را از تو) و عزتش شده‏اى.

ص: 268 19- و أما حق زير دست زناشوئى تو كه همسر تو است اينست كه بدانى خدا او را آرامش جان و راحت باش توان و انيس و نگهدار تو ساخته و نيز هر كدام از شما زن و شوهر بايد بنعمت وجود همسرش حمد كند و بداند كه اين نعمت خدا است كه باو داده، و لازمست كه با نعمت خدا خوشرفتارى كند و آن را گرامى دارد و با او بسازد، و گر چه حق تو بر زنت سخت‏تر و طاعت تو بر او لازمتر است نسبت بهر خواه و نخواه تو تا آنجا كه گناه نباشد ولى آن زن هم حق دلنوازى و انس و حفظ مقام آسايش در دامن او را دارد براى كاميابى و لذت‏جوئى كه بايد انجام شود و اين خود حق بزرگى است. و لا قوة الا باللَّه.

20- و أما حق زير دستى كه مملوك است اينست كه بدانى او هم آفريده پروردگار تو است و گوشت و خون تو است و تو اختيار دار او شدى نه اينكه در برابر خدا او را آفريدى و نه اينكه گوش و چشم باو دادى و نه اينكه روزى بخش او هستى، بلكه خدا است كه همه اينها را كفايت كرده براى كسى كه تو را بر او مسخر ساخته و تو را بر او امين كرده و او را بتو سپرده تا ويرا در باره او مراعات كنى و بروش او باوى رفتار كنى، پس بايد از هر چه خود ميخورى بدو بخورانى و از هر چه پوشى بدو بپوشانى و باو تكليف بيش از توان او نكنى و اگرش نخواستى خود را از مسئوليت الهى نسبت باو بيرون برى و با ديگرى عوضش كنى و خلق خدا را شكنجه و آزار نكنى، و لا قوة الا باللَّه.

(1)   و أما حق خويشاوندى‏

(2) 21- و أما حق مادرت اينست كه بدانى او را در درون خود برداشته كه احدى احدى را در آنجا راه ندهد، و از ميوه دلش بتو خورانيده كه احدى از آن بديگرى نخوراند، و او است كه تو را با گوشش و چشمش و دستش و پايش و مويش و سراپايش و همه اعضايش نگهدارى كرده و بدين فداكارى خرم و شاد

ص: 269 و مواظب بوده و هر ناگوارى و دردى را و گرانى و غمى را تحمل كرده تا دست قدرت او را از تو دفع نموده و تو را از او بر آورده تو را بروى زمين آورده و باز هم خوش بوده است كه تو سير باشى و او گرسنه و تو جامه پوشى و او برهنه باشد، تو را سيراب كند و خود تشنه بماند، تو را در سايه بدارد و خود زير آفتاب باشد و با سختى كشيدن تو را بنعمت اندر سازد و با بيخوابى خود تو را بخواب كند، شكمش ظرف وجود تو بوده و دامنش آسايشگاه تو و پستانش مشك آب تو و جانش فداى تو و بخاطر تو و بحساب تو گرم و سرد روزگار را چشيده باين اندازه قدرش بدانى و اين را نتوانى جز بيارى توفيق خدا.

(1) 22- و أما حق پدرت را بايد بدانى كه او بن تو است و تو شاخه او هستى و بدانى كه اگر او نبود تو نبودى، پس هر زمانى در خود چيزى ديدى كه خوشت آمد بدان كه از پدرت دارى و خدا را سپاس‏گزار و بهمان اندازه شكر كن، و لا قوة الا باللَّه.

23- و أما حق فرزندت بدان كه او از تو است و در اين دنيا بتو وابسته است خوب باشد يا بد و تو مسئولى از سرپرستى او با پرورش خوب و رهنمائى او بپروردگارش و كمك او بطاعت وى در باره خودت و در باره خودش و بر عمل او ثواب برى و در صورت تقصير كيفر شوى پس در باره او كارى كن كه در دنيا حسن أثر داشته باشد و خود را بآن آراسته كنى و در نزد پروردگارش نسبت باومعذور باشى بسبب سرپرستى خوبى كه از او كردى و نتيجه الهى كه از او گرفتى، ولاقوة الا باللَّه.

24- و أما حق برادرت بدان كه او دست تو است كه با آن كار ميكنى و پشت تو است كه باو پناه ميبرى و عزت تو است كه باو اعتماد دارى و نيروى تو است كه با آن يورش برى، مبادا او را ساز و برگ نافرمانى خدا بدانى و نيز وسيله ظلم بحق خدا، و او را در باره خودش يار باش و در برابر دشمنش كمك كار، ص: 270 و ميان او و شياطينش حائل شو و حق اندرز او را بجاى آور و باو رو كن براى رضاى خدا اگر منقاد پروردگارش شد و بخوبى از او پذيرا گرديد و گر نه خدا نزد تو مقدم باشد و از اويش گراميتر بدار.

(1) 25- و أما حق آقائى كه تو را آزاد كرده اينست كه بدانى مالش را در راهت خرج كرده و تو را از خوارى بندگى و وحشت آن بعزت آزادى و آرامش آن رسانده و از اسيرى ملكيت آزادت كرده و حلقه‏هاى بندگى را از تو گشوده و نسيم عزت را برايت پديد آورده و از زندان قهرت بدر آورده و جلو سختى تو را بسته و زبان عدالت را بر تو گشوده و همه دنيا را برايت مباح كرده و تو را مالك خود نموده و از اسارت رها كرده و براى عبادت پروردگار فراغت بخشيده و متحمل كسر مال خود شده، پس بدان كه او پس از خويشاوندت از همه مردم بتو نزديكتر است در زندگى و مرگت و سزاوارترين مردم است بيارى و كمك و همكارى تو در راه خدا، پس تا او را نيازيست خود را بر او مقدم مدار.

26- و أما حق آزاد كرده تو اينست كه بدانى خدا تو را حمايت كن و ياور و پناهگاهش ساخته و او را وسيله و واسطه ميان خودش و او نموده و سزا است كه تو را از دوزخ نجات دهد و اين ثواب در آخرت از او براى تو باشد و در دنيا هم ميراث او را ببرى در صورتى كه خويشاوندى ندارد در عوض اينكه مالت را خرج او كردى و بحق او قيام كردى پس از صرف مالت در آزادى او و اگر مراعات او را نكنى بيم آن ميرود كه ميراثش بر تو گوارا نباشد، و لا قوة الا باللَّه.

ص: 271 27- و أما حق كسى كه بتو احسان كرده اينست كه او را شكر كنى و احسانش را ياد كنى و گفتار خير در باره او منتشر كنى و ميان خود و خدا سبحانه برايش دعاء خالص بكنى زيرا چون اين كار را كردى او را در نهان و عيان قدردانى كردى و سپس اگرت ميسر شود باو عوض بدهى و گر نه در صدد آن باشى و خود را بر آن عازم كنى.

(1) 28- و أما حق مؤذن اينست كه بدانى تو را بياد پروردگارت مى‏آورد و ببهره‏ات دعوت ميكند و بهترين كمك‏كاران تو است بر انجام فريضه‏اى كه خدا بر تو واجب كرده و او را بر اين خدمت بمانند كسى كه بر تو احسان كرده قدردانى كنى، تو اگر در كار خود درون خانه‏ات بدو بدبينى نبايد در كار او كه براى خدا است بدبين باشى و بايد بدانى كه او بى‏ترديد يك نعمت خدا داده است و با نعمت خدا خوشرفتارى كن و خدا را در هر حال بر آن حمد كن، و لا قوة الا باللَّه.

29- و أما حق پيشنمازت اينست كه بدانى ايلچى ميان تو و خدا است و نماينده تو است بدرگاه پروردگارت او از طرف تو سخنگو است و تو از طرف او سخن نگوئى او برايت دعا كند و تو براى او دعا نكنى و او براى تو خواسته و تو براى او نخواستى، و مهم ايستادن برابر خدا و خواهش كردن از او را برايت كفايت كرده و تو براى او كارى نكردى اگر در اينها تقصيرى باشد بگردن او است نه تو، و اگر گناهى كند تو شريك او نيستى و او را بر تو برترى نيست او خود را سپر تو كرده و نمازش را سپر نماز تو كرده و بايد براى اين قدرش را بدانى، و لا حول و لا قوة الا باللَّه.

30- و أما حق همنشين اينست كه او را بخوبى بپذيرى و با او خوشامد بگوئى و در گفتگو با او بانصاف رفتار كنى و يكباره ديده از او برنگيرى و قصدت از گفتن با او فهماندن او باشد و اگر تو رفتى‏ ص: 272 و همنشين او شدى مختارى كه هر گاه نميخواهى برخيزى و اگر او آمده بر تو نشسته اختيار با او است و از جا برنخيز جز باجازه او، و لا قوة الا باللَّه.

(1) 31- و أما حق همسايه حفظ او است هر گاه در خانه نباشد و احترام او است در حضور و يارى و كمك باو است در هر حال عيبى از او وارسى نكن و از بدى او كاوش منما كه بفهمى و اگر بدى او را فهميدى بى‏قصد و رنج بايد براى آنچه فهميدى چون قلعه محكمى باشى و چون پرده ضخيمى تا اگر نيزه‏ها دلى را براى يافتنش بشكافند بدان نرسند كه بر آن پيچيده است، از آنجا كه نداند بسخن او گوش مگير، در سختى او را وامگذار و در نعمت بر او حسد مبر، از لغزشش در گذر و از گناهش صرف نظر كن و اگر بر تو نادانى كرد بردبارى كن و بمسالمت با او رفتار كن و زبان دشنام را از او بگردان. و اگر ناصحى با او دغلى كرد جلوگيرى كن و با او بخوبى معاشرت كن، و لا قوة الا باللَّه.

32- و أما حق رفيق و همصحبتت اينست كه تا توانى باو احسان كنى و اگر نتوانى لا اقل با انصاف باشى و او را باندازه‏اى كه احترامت ميكند احترام كنى و چنانت كه نگه مى‏دارد نگاهش بدارى، و در هيچ كرمى بر تو پيشدستى نكند و اگر پيشدستى كرد باو عوض بدهى و تا آنجا كه شايدش در دوستى او كوتاهى مكنى، بر خود لازم دانى كه خير خواه و نگهدار و پشت و پناه او باشى در طاعت پروردگار او و كمك او بر خودش در اينكه قصد نافرمانى پروردگارش را نكند سپس بر او رحمت باشى و عذاب نباشى، و لا قوة الا باللَّه.

ص: 273 33- و أما حق شريك اگر غايب باشد كار او را بكنى و اگر حاضر است با او برابر كار كنى و بنظر و رأى خود بدون مشورت او تصميم نگيرى و مالش را نگهدارى و در آن كم يا بيش خيانت نكنى زيرا بما رسيده است كه دست خدا بر سر هر دو شريك است تا بهم خيانت نكرده‏اند، و لا قوة الا باللَّه.

(1) 34- و أما حق مال و دارائى اينست كه آن را نگيرى مگر از راه حلال، و صرف نكنى مگر در جاى حلال، و بيجا خرج نكنى و از راه درست آن را بجاى ديگر نبرى، و چون خدا داده آن را جز براه خدا و آنچه وسيله راه خدا است بكار نبرى، و بكسى كه بسا قدر دانى از تو نكند با نياز خودت ندهى، و سزا است كه در باره آن ترك طاعت خدا نكنى تا بجاى تو ميراث بماند براى ديگران، و كمك بوارث كنى كه از تو آن را بهتر منظور دارد، در طاعت خدا بمصرف رساند، و غنيمت را او ببرد، بار گناه و افسوس و پشيمانى و عقوبت بدوش تو بماند، و لا قوة الا باللَّه.

35- و أما حق بستانكار تو اينست كه اگر دارى باو بپردازى و كارش را راه بيندازى و غنى و بينيازش كنى و او را ندوانى و معطل نكنى زيرا رسول خدا (ص) فرموده نپرداختن توانگر بدهكارى خود را ستم است، و اگر ندارى او را بخوشزبانى خوشنود كنى و از او بآرامى مهلت بخواهى و او را بخوشى از خود برگردانى و با اينكه مالش را بردى با او بد رفتارى نكنى زيرا اين پستى است، و لا قوة الا باللَّه.

36- و أما حق معاشر با تو اينست كه او را نفريبى و با او دغلى نكنى و باو دروغ نگوئى و غافلش نسازى و گولش نزنى و براى او كارشكنى نكنى مانند دشمنى كه براى طرف خود ملاحظه‏اى ندارد، و اگر بتو اعتماد كرد هر چه توانى براى او بكوشى، و بدانى كه مغبون كردن كسى كه بتو اعتماد كرده‏ ص: 274 مانند ربا است، و لا قوة الا باللَّه.

(1) 37- و أما حق طرفى كه بتو ادعائى دارد اينست كه اگر درست ميگويد دليل او را نقض نكنى و دعوت او را ابطال نكنى، و با خودت طرف شوى و براى او حكم كنى و بى‏شهادت شهود گواه او باشى زيرا كه اين حق خدا است بر تو، و اگر ادعاى او باطل است با او نرمش كنى و او را بترسانى و بدينش قسم بدهى: و با تذكر بخدا از تندى او بكاهى و پر و ناروا نگوئى كه تجاوز دشمن را از تو برنگرداند بلكه بگناه او گرفتار شوى و شمشير دشمنى او باين سبب بر تو تيز گردد زيرا سخن بد شرانگيز است و سخن خوب شر برانداز است، و لا قوة الا باللَّه.

(1) 38- و أما حق طرفى كه باو دعوى دارى اينست كه اگر آنچه ادعا ميكنى درست است در گفتگوى براى خروج از دعوى آرام باشى زيرا ادعا در گوش طرف كوبندگى دارد و دليل خود را با نرمش باو بفهمانى با مهلت و بيان روشن و لطف كامل، و بسبب ستيزگى او با قيل و قال دست از دليل خود برندارى تا دليلت از دستت برود و جبران آن را نتوانى كرد، و لا قوة الا باللَّه.

39- و أما حق كسى كه با تو مشورت كند اينست كه اگر نظر روشنى در كار او دارى در نصيحت او بكوشى، و هر چه دانى باو بفهمانى و بگوئى كه اگر بجاى او بودى آن را بكار ميبستى، و اين براى آنست كه از طرف تو مورد مهر و نرمش باشد زيرا نرمش وحشت را ببرد و سخت‏گيرى انس را بوحشت كشاند، و اگر نتوانى باو نظرى بدهى ولى كسى را بشناسى كه اعتماد برأى او دارى و براى مشورت خودت‏ ص: 275 او را ميپسندى وى را بدان رهنمائى كنى و ارشاد نمائى، و در باره او كوتاهى نكنى و از نصيحت او كم نگذارى و لا حول و لا قوة الا باللَّه.

(1) 40- و أما حق كسى كه بتو مشورتى دهد اينست كه او را در رأى ناموافقى كه بتو دهد متهم نسازى وقتى بدان تو را اشاره كند زيرا در مرحله نظريات مردم جور بجورند و اختلاف دارند و اگر در رأى او بدبينى دارى مختارى ولى نبايدش متهم سازى در صورتى كه أهل مشورت است و براى اينكه بتو نظر داده و بخوبى وارد شور شده بايد از او تشكر كنى، و اگر بدلخواه تو رأى داد خدا را حمد كن و آن را از برادرت قدردانى كن، و در مقام باش كه اگر روزى با تو مشورت كرد باو پاداش بدهى، و لا قوة الا باللَّه.

41- و أما حق كسى كه از تو نصيحتى جويد اينست كه باندازه استحقاقش و تحملش باو اندرز دهى و از راهى وارد سخن شوى كه بگوشش خوش آيد، و باندازه عقلش با او سخن‏گوئى زيرا هر عقلى را يك نحو سخن بايد كه آن را بفهمد و درك كند و بايد روشت مهربانى باشد، و لا قوة الا باللَّه.

42- و أما حق ناصح اينست كه نسبت باو تواضع كنى باو دل بدهى و گوش فرا دارى تا اندرز او را بفهمى، و سپس در آن تأمل كنى و اگر درست گفته خدا را بر آن حمد كنى و از او بپذيرى، و نصيحت او را قدر بدانى، و اگر درست نگفته باو مهربان باشى و او را متهم نسازى و بدانى كه در خير خواهى تو كوتاهى نكرده جز اينكه خطا كرده مگر اينكه در نظر تو مستحق تهمت باشد كه بهيچ سخن او اعتناء مكن در هر حال، و لا قوة الا باللَّه.

ص: 276 43- و أما حق كبير اينست كه سن او را احترام كنى و اسلامش را تجليل نمائى اگر از أهل فضيلت در اسلام باشد باينكه او را مقدم دانى، و با او طرفيت نكنى و در راه جلو او نروى و از او پيش نيفتى و باو نادانى نكنى و اگر بتو نادانى كرد تحمل كنى و او را گرامى دارى براى حق مسلمانى و سن او، زيرا حق سن باندازه مسلمانيست، و لا قوة الا باللَّه.

(1) 44- و أما حق خردسال مهرورزى باو است، و پرورش و آموزش و گذشت از او، و پرده‏پوشى و نرمش با او، و كمك او و پرده پوشى خطاهاى كودكى او زيرا آن سبب توبه است، و مدارا كردن با او و تحريك نكردن او زيرا كه اين برشد او نزديكتر است.

45- و أما حق سائل اينست كه اگر صدقه آماده دارى باو بدهى، و نياز او را بر طرف كنى و براى رفع فقر او دعاء كنى، و بخواست او كمك كنى، و اگر در صدق او شك كنى و او را متهم بدانى ولى بدان يقين ندارى بسا كه شيطان برايت دامى نهاده و ميخواهد تو را از بهره‏ات باز دارد، ميان تو و تقرب بپروردگارت حايل شود. او را بحال خود واگذار و بخوشى جواب كن و اگر هم با اين حال باو چيزى بدهى كار بجائى است.

46- و أما حق كسى كه از او چيزى خواهند اينست كه اگر چيزى داد با تشكر ازو پذيرفته شود و قدردانى گردد، و اگر نداد او را بخوشى معذور دار و باو خوشبين باش و بدان كه اگر دريغ كرد مال خود را ص: 277 دريغ كرده، و نسبت بمال خود ملامتى ندارد و اگر چه ظالم باشد زيرا انسان ظلوم كفار است.

(1) 47- و أما حق كسى كه وسيله شادى تو شده اينست كه اگر مقصود او شادى تو بوده خدا را حمد كنى و او را شكر كنى باندازه‏اى كه سزد، و او را پاداش بدهى و در مقام عوض باو باشى، و اگر مقصود او نبوده خدا را حمد كنى و شكر كنى و بدانى كه از اوست و او مايه شادى تو شده و او را بعنوان اينكه يكى از اسباب نعمت خدا براى تو شده دوست بدارى، و خير او را بخواهى زيرا اسباب نعمتها بركت است هر جا باشند و اگر چه او قصد نداشته باشد، و لا قوة الا باللَّه.

48- و أما حق كسى كه از قضا بتو بدى كرده اينست كه اگر عمدى كرده بهتر است از او درگذرى تا كدورت ريشه كن شود، و با اين گونه مردم بادب رفتار كرده باشى زيرا خدا ميفرمايد (41- الشورى) و هر آينه كسى كه باو ستم شده و انتقام جويد مسئوليتى ندارد- تا آنجا كه- اين از كارهاى پا بر جا و درست است- و خدا عز و جل فرموده (126- النحل) اگر كيفر داديد بهمان اندازه باشد كه زخم خورديد، و اگر صبر كنيد و بگذريد براى صابران بهتر است، اين در عمد است، و اگر بدى او تعمد نباشد با تعمد در انتقام باو ستم مكن تا او را عمدا ببدى عوض داده باشى بر كار خطا و با او تا توانى نرمى و ملاطفت كنى، و لا قوة الا باللَّه.

49- و أما حق أهل ملت تو بطور عموم حسن نيت و مهربانى بهمه و نرمش با كردارشان و تأليف قلب و اصلاح آنها است و تشكر از خوشكردارشان بخودش و تو، زيرا بخودش هم كه خوبى كند بتو كرده چون از آزار تو خوددارى نموده، و زحمت بتو نداده و خودش را حفظ كرده پس براى همه دعا كن‏

ص: 278 و همه را يارى كن و از هر كدام نسبت بخود مقامى منظور دار بزرگتر را پدر خود بدان و خرد سال را فرزند و ميانه حال را چون برادر و هر كدام نزد تو آمدند با لطف و رحمت از آنها دلجوئى كن و با برادرت بحقوق برادرى رفتار كن.

50- و أما حق أهل ذمه حكمش اينست كه از آنها بپذيرى آنچه را خدا پذيرفته، و آن ذمه و عهدى كه خدا براى آنها مقرر داشته بآن وفادار باشى و آنها را بدان حواله كنى در آنچه خواهند و بدان مجبورند و در معامله با آنها بحكم خدا عمل كنى و بمراعات اينكه در پناه اسلامند و براى وفاء بعهد خدا و رسولش بآنها ستم نكنى زيرا بما رسيده كه فرمود: هر كه بمعاهدى ستم كند من طرف او و خصم او باشم، از خدا بپرهيز، و لا حول و لا قوة الا باللَّه.

اين پنجاه حق است در گردنت كه در هيچ حال از آنها جدا نتوانى بود و لازمست بر تو رعايت آنها و كوشش براى اداى آنها و استعانت از خدا جل ثناؤه بر اين كار و لا حول و لا قوة الا باللَّه و الحمد للَّه رب العالمين.

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید