متن درس انقلاب اسلامی - استادیزدان بخش
قسمت اول(فصل های 1و5و6 و8 و9درآمدى تحليلى بر انقلاب اسلامى ايران – عیوضی و هراتی)
فصل اول: تعريف مفاهيم و عوامل شكل گيرى انقلابها
مقدمه
براى ورود به هر بحث مى بايد در آغاز به اختصار با مفاهيم و تعاريف مرتبط با آن بحث و مفاهيم مشابه با آن آشنا شويم. به همين منظور، پيش از پرداختن به بحث انقلاب اسلامى و مسائل مرتبط با آن لازم است تا به اجمال از مفاهيم مربوط به درس آگاه گرديم.
الف) چيستى انقلاب
انقلاب از نظر واژگانى به معناى تغيير، تحول، برگشتگى و تبديل و از نظر سياسى به معناى اقدام عده اى براى براندازى و ايجاد حكومتى جديد است. هر يك از نويسندگان داخلى و خارجى متناسب با ديدگاه خود، درباره انقلاب توضيحاتى داده اند كه به برخى از آنها اشاره خواهد شد.
ب) تعاريف مختلف از انقلاب
هانا آرنت، از نظريه پردازان انقلاب درباره پيشينه تاريخى اين اصطلاح چنين مى گويد:
كلمه انقلاب در اصل از مصطلحات اخترشناسى است كه به واسطه اثر بزرگ كپرنيك در علوم طبيعى از اهميت خاصى برخوردار شد. اين واژه در كاربرد علمى، معناى دقيق لاتينى خود را كه دال بر حركت دَورانى منظم و قانونمند ستارگان بود، حفظ كرد.
در سده هفدهم واژه انقلاب براى نخستين بار به صورت يكى از اصطلاحات سياسى در سال 1660 م پس از دگرگونى سياسى در يكى از كشورها به كار رفت.
در معناى ديگر سياسى، اين كلمه درباره انتقال از عصر كشاورزى به دوره صنعتى- به ويژه در ممالك غربى- به كار مى رود كه در آنجا صنعتى شدن به همراه شهرنشينى حاصل از آن، بر آخرين مرحله توسعه اين جوامع اثرات بسيار چشمگيرى داشته است. نظريه پردازان، هر يك بر مبنايى خاص تعاريف مختلفى از انقلاب به دست داده اند. براى نمونه، شهيد مطهرى انقلاب را اينگونه تعريف مى كند:
انقلاب عبارت است از طغيان و عصيانى كه مردم عليه نظام حاكم موجود براى ايجاد وضع و نظمى مطلوب انجام مى دهند؛ يعنى انقلاب از مقوله عصيان و طغيان است عليه وضع حاكم براى وضعى ديگر. پس ريشه هاى انقلاب دو چيز است: يكى نارضايتى و خشم از وضع موجود و ديگر آرمان يك وضع مطلوب. از نگاه شهيد آيت الله سيد محمدباقر صدر، انقلاب جنبشى سرسختانه و بر مبناى اصول مكتبى معينى است كه با درك واقعيتهاى موجود، به دنبال تغيير و دگرگونى بنيادين درتمامى ابعاد زندگى فردى، اجتماعى و سياسى و معيارها، اصول و ارزشهاى حاكم است. مرورى بر ساير تعاريف انديشمندان معاصر اسلامى نشان مى دهد كه يكى از ابعاد مهم در معرفى انقلابها، بُعد ارزشى و مطلوبيت آرمان هاست. شايد تعريف انقلاب از بُعد جامعه شناسى جامعيت بيشترى دارد؛ زيرا به عمده ترين خصيصه هاى انقلاب كه داراى ماهيتى اجتماعى است، اشاره مى كند. دراينباره مى توان به تعريف ساموئل هانتينگتون اشاره نمود:
انقلاب يك دگرگونى سريع، بنيادين و خشونت آميز داخلى در ارزشها و اسطوره هاى مسلط جامعه، نهادهاى سياسى، ساختار اجتماعى، رهبرى، فعاليتهاى حكومتى و سياستهاى آن است. اين تعريف از يكسو معيارهاى يك انقلاب سياسى- اجتماعى را مشخص و از سوى ديگر، انقلاب را از همه پديده هاى مشابه متمايز مىسازد. انقلاب بر اين مبنا، پديده اى چون شورش هاى دهقانى، قيام هاى شهرى، شورش هاى جدايى طلب ملى و مانند آن را دربرنمى گيرد. از سويى هانتينگتون با تأكيد بر عنصر «خشونت»، انقلاب را از اصلاحات عميق نيز جدا مى انگارد و با اصرار بر عميق بودن انقلاب، آن را از رويدادهاى كم اهميت تر تفكيك مى كند. درمجموع از تعاريفى كه درباره انقلاب وجود دارد، مى توان انقلاب را به معناى تغيير در ساختار حاكميت و ساختارهاى اجتماعى در نظر گرفت.
ج) گونه هاى مختلف انقلاب
انقلابها را مى توان به «انقلابهاى سياسى» و «انقلابهاى اجتماعى» تقسيم نمود. انقلاب سياسى، با تغيير ساختار سياسى، بدون تغيير ساختارهاى اجتماعى همراه است. به سخنى ديگر، اين انقلابها ساختار حكومت را تغيير مى دهند، نه ساختار اجتماعى را. اما انقلاب اجتماعى عبارت است از تغيير سريع و اساسى در ساختار سياسى، اقتصادى و اجتماعى يك جامعه كه با حركت و قيام عمومى مردم همراه است. براى نمونه، انقلاب اسلامى را مى توان از انقلابهاى اجتماعى دانست. انقلاب اجتماعى به ندرت شكل گرفته، اما بى گمان رخدادى مهم به شمار مى رود؛ چراكه تأثيرات بسيارى در سطوح داخلى و بين المللى برجاى مى نهد.
انقلاب هاى اجتماعى تنها از حيث ملى اهميت ندارند، بلكه اغلب موجب رشد الگوها، انديشه ها و خواستهاى بزرگ بين المللى نيز مى شوند؛ به ويژه اگر اين تحولات در كشورهايى روى دهد كه از نظر جغرافياى سياسى مهم، از نظر غناى فرهنگى مشهور، و از نظر وسعت نيز پهناور باشند. بنابراين چون انقلابهاى اجتماعى، هم در سطح داخلى اثرگذارند و هم در سطح بين المللى، مطالعه آنها اهميتى درخور دارد.آخرين انقلاب بزرگ اجتماعى در تاريخ جهان، انقلاب اسلامى ايران است و به همين رو پژوهشگران بسيارى به تفصيل بدان پرداخته اند. بنابراين چون انقلاب اسلامى ايران در شمار انقلابهاى اجتماعى است، از اين پس مباحث مربوط به انقلاب اجتماعى را بازخواهيم گفت.
د) خصوصيات انقلابها
انقلابهاى اجتماعى ويژگى هايى دارند كه آنها را از ديگر تحولات سياسى- اجتماعى متمايزمى كند:
1. انقلاب در روند خود بايد چند مرحله را بگذراند:
يك. براندازى؛
دو. انتقال و جابه جايى قدرت؛
سه. پاكسازى مهره هاى اصلى حكومت قبلى؛
چهار. تثبيت نظام جديد، سازندگى و تحقق آرمانهاى انقلاب.
2. با وجود ناگهانى و سريع بودن وقوع انقلاب، روند شكل گيرى آن نسبتاً طولانى است.
3. در روند انقلاب، اصولًا اعمال زور و خشونت به گونه اى متقابل صورت مى گيرد؛ زيرا نه حكومت بدون مقاومت تسليم انقلابيون مى شود و نه انقلابيون در صورت لزوم از اعمال خشونت پرهيز مى كنند.
4. در انقلاب بخش عمده اى از جمعيت به شكلى مؤثر بسيج مى شود.
5. مشاركت مردمى در انقلاب مستلزم عناصرى مانند سازماندهى، رهبرى و ايدئولوژى است و هرچه ايدئولوژى قوىتر باشد، بسيج گروهها نيز گسترده تر خواهد بود.
6. تغييرات انقلاب، عميق و زيربنايى بوده و ارزشهاى جديد جايگزين ارزشهاى پيشين مى گردد. 7. وجود مستمر آگاهى به مفهوم ادراك و تحليل آن، موجب پىريزى «حركتهاى مداومى» مى گردد كه به تدريج درطى مراحلى انقلاب را به وجود مى آورد.
ه) تفاوت انقلاب با مفاهيم مشابه اجتماعى
برخى از انواع تحولات اجتماعى از برخى وجوه با انقلاب مشابهت دارند. ازاينرو براى پرهيز از خلط مباحث و شناخت دقيقتر پديده انقلاب، اشاره به تفاوت انقلاب با ديگر مفاهيم مشابه اجتماعى، ضرورى مى نمايد.
يك. كودتا Coupd etat
كودتا اقدام معدودى از نيروهاى نظامى با حمايت برخى نيروهاى حاكم است كه هدف از آن، رسيدن به قدرت و بركنارى حاكمى است كه در رأس قدرت قرار دارد. با اين تعريف، ميان انقلاب و كودتا تفاوتهايى وجود دارد:
1. كودتاچيان از پيكره قدرت حاكم برمى خيزند و پايگاه مردمى ندارند؛ درحالى كه عنصر اصلى تشكيل دهنده انقلاب، خود مردم اند كه در مقابل قدرت حاكم قرار دارند. كودتا در جوامعى روى مى دهد كه ارتش نقش ويژهاى در برابر ملت دارد، اما در جوامعى كه انقلاب درآنها رخ مى دهد، مردم نقش اول را عهدهدارند.
2. در كودتا ارزشها و زيرساختها تغيير نمى يابد، بلكه در درون نظام، گروهى به جاى هيئت حاكم مى نشينند و حداكثر به لغو قوانين مخالف خود مى پردازند. در كودتا ساختار نظام باقى است، اما اداره كننده آن تغيير مى يابد.
3. در كودتا به دليل برخاستن كودتاچيان از پيكره اصلى نظام، براندازى و جايگزينى و نيز شروع به سازندگى تقريباً همزمان و بدون فاصله زمانى رخ مى دهد. در كودتا بعضاً عوامل بيگانه دخالت دارند، اما در انقلاب قاعدتاً چنين چيزى ممكن نيست.
دو.جنبشMovement
جنبش مفهومى است كه نسبت به ساير مفاهيم از حيث معنايى با انقلاب نزديك است. در واقع جنبش بسترهاى تحول در جامعه را شكل مىدهد كه اين تحول مى تواند به انقلاب يا اصلاحات بدل گردد. تفاوت عمده جنبش با انقلاب و اصلاح، در شيوه اجرايى و رفتارى و نيز در هدف نهايى آن است. تغييرات اجتماعى حاصل از جنبش اگر به گونهاى مسالمت آميز به تغييرات آرام و تدريجى منجر شود، رفرم يااصلاح نام داردو اگر اين تغييرات، اساسى و بنيادى، توأم با خشونت باشد، به انقلاب خواهد انجاميد.ازاينرو، انقلابها در فرايند راهبردى جوامعِ خواهان جنبش- كه مستلزم آگاهى اجتماعى است- شكل مى گيرد.
سه. اصلاح Reform
اصلاح يا رفرم، تغيير آرام و تدريجى، مسالمت آميز و روبنايى در يك نظام است كه معمولًا در جامعه اى متعادل اتفاق مى افتد. اصلاحات، از بالا و از سوى خود دولتمردان به وجود مى آيد، ازاينرو چه بسا پايگاه مردمى نداشته باشد. اصلاحات ممكن است با رسيدن به تغييرات هدفمند و منتج از نيازهاى جامعه، از وقوع انقلاب نيز جلوگيرى كند.
تفاوت اساسى انقلاب و اصلاح در اين است كه اصلاحات ازسوى حاكمان و به منظور بهبود شرايط يا جلوگيرى از وقوع انقلاب روى مى دهد، اما انقلاب ازسوى مردم و براى براندازى نظام حاكم پديد مى آيد. ناگفته نماند كه اصلاحات در برخى موارد ممكن است موجب تسريع انقلاب يا فروپاشى رژيمهاى سياسى گردد. معمولًا در اصلاحات، خشونت ديده نمىشود، بلكه تلاش مى گردد تا اصلاحات در فضايى آرام صورت گيرد.
چهار.شورشRiote
شورش حركتى مقطعى در اعتراض به موضوعى خاص است. شورشيان غالباً نارسايى هاى موجود را نه به نهادها و ساختهاى اجتماعى، بلكه به افراد نسبت مىدهند. ازاينرو، هدف آنها محدود به از ميان برداشتن افراد خاصى در حاكميت و يا زدودن موضوع خاصى در حكومت است، بى آنكه تركيب نظام سياسى- اجتماعى را تغيير دهند. از سويى ديگر، در مواردى كه شورشيان بافت اجتماعى را نشانه مىروند، طرحى براى آينده ندارند و معمولًا اعتراض آنها مقطعى و براى موضوعى خاص است.
هدف شورش، اعتراض به وضع موجود است. ازاينروى، هرگاه شورشيان به تغيير در ساختار اجتماعى و سياسى بينديشند و طرحى هرچند مبهم براى آينده داشته باشند، حركت آنها جنبه انقلابى مى يابد. از آنجاكه شورش براى آينده هدف مشخصى ندارند، بسيارى از آنها پس از رسيدن به هدف محدود خود دچار سردرگمى شده و نمى توانند تصوير جامعه اى كاملًا متفاوت با وضع موجود را بنمايانند. بدين ترتيب، اغلب شورشها ازسوى نظام حاكم سركوب مى شود.
و) شرايط اجتماعى و بسترهاى روانشناختى پيدايى انقلاب
اوضاع جامعه اى كه مستعد انقلاب است، بايد در مطالعه انقلاب مورد توجه قرار گيرد. انقلاب به شكلى مطلوب در مكان و زمانى امكان موفقيت دارد كه شرايط دوقطبى بر جامعه حكمفرما باشد؛ شرايطى كه در آن، گروههاى اجتماعى از نظام سياسى حاكم جدا شده و در مقابل آن ايستاده اند. چنين جامعه اى با دوگانگى قدرت روبه رو مى گردد؛ بدين بيان كه ابتدا مشروعيت حاكميت به چالش كشيده مى شود و سپس نيروهاى اجتماعى- كه به قدرت خود اطمينان كافى مى يابند- از نظام سياسى روى گردان شده، در مقابل آن قرار مى گيرند. عوامل متعددى ايجادكننده چنين شرايطى است، اما اگر بخواهيم آنها را در يك دسته بندى كلى بازگوييم، مى توان به اين موارد اشاره كرد: وجود نارضايتى، ظهور ايدئولوژى جايگزين، روحيه انقلابى و رهبرى انقلاب. حال بدين موارد مى پردازيم.
يك. نارضايتى عميق از وضع موجود
نخستين عامل مهم در وقوع هر انقلاب كه منشأ روانشناختى اجتماعى دارد، نارضايتى عميق از وضعيت اجتماعى است كه زمينه ظهور و گسترش ساير عوامل و شرايط را نيز فراهم مى آورد. عوامل مختلفى در شكل گيرى نارضايتى اثرگذار است. البته بايد در نظر داشت هرگونه نارضايتى منجر به انقلاب نمى شود. به بيانى ديگر، نارضايتى انقلابى در ميان توده هاى عظيم مردمى ظهور مى كند و يك يا چند جنبه مختلف اجتماعى، فرهنگى، سياسى و اقتصادى را دربرمى گيرد. در واقع انقلاب تنها با ايجاد نارضايتى به وقوع نمى پيوندد، بلكه روىدادن آن نيازمند يك سلسله علل به هم پيوسته است كه آغاز آن وجود نارضايتى عميق است.
دو. ظهور و گسترش ايدئولوژى هاى جديد و جايگزين
هر تغيير و تحولى در سياست و حكومت، افزون بر نارضايتى، نيازمند ايدئولوژى جايگزين براى تغيير حكومت است. به ديگر سخن، تا زمانى كه جايگزينى مناسب براى نظام حكومتى وجود نداشته باشد، بى گمان نظام حكومتى تغيير نخواهد كرد.
برينتون، يكى از نظريه پردازان انقلاب معتقد است كه هيچ انقلابى بدون گسترش انديشه و ايدئولوژى جديد شكل نمى گيرد. ايدئولوژى در هر انقلاب، در چگونگى پيروزى آن، نوع حكومت جايگزين و حتى در مراحل و تحولات پس از پيروزى نيز نقشى بسزا دارد. در واقع ايدئولوژى انقلاب، نظام ارزشى سازمان يافته اى است كه ويژگى هاى نظام آرمانى را ترسيم مى كند و راه رسيدن به آنها را مى نماياند.
انقلابهايى كه در آن يك ايدئولوژى واحد و سازگار با ويژگى هاى فرهنگى آن جامعه گسترش يابد، زودتر فراگير مى شود و بسيج توده ها را درپى مى آورد. از سوى ديگر، اين انقلابها سريعتر از ديگر انقلابها به پيروزى مى رسند و پس از آن بى ثباتى هاى كمترى خواهند داشت. اما وجود ايدئولوژى هاى متعدد در مرحله پيدايى و استمرار انقلابها مى تواند مشكلاتى را براى انقلاب فراهم آورد و از وحدت نيروهاى انقلابى بكاهد. هرقدرتعداد ايدئولوژى ارائه شده براى انقلاب بيشتر باشد، احتمال ثبات پس از انقلاب كمتر است. وجود ديگر ايدئولوژى ها در برخى انقلابها حتى به موضوع درگيرى پس از انقلاب بدل مى گردد.
سه. گسترش روحيه انقلابى
روحيه انقلابى پديده اى روانشناختى و مرحله اى بالاتر از نارضايتى از وضع موجود است. مراد از اين روحيه، به وجود آمدن حس پرخاشگرى عليه نظم سياسى حاكم است. با چنين روحيه و اراده اى است كه فرد اعتمادبه نفس مى يابد و در مقابل راه حل هاى اصلاح گرايانه و سياستهاى سركوبگرانه حكومت مى ايستد. اين روحيه نيز دست كم بايد در ميان گروهى از نخبگان و توده ها ظهور يابد. ازاينرو، تا هنگامى كه اين پديده روى نداده- هرچند شرايط ديگر محقق باشد- انقلابى به وقوع نمى پيوندد.
قوت و اقتدار روحيه انقلابى به عوامل مختلفى بستگى دارد؛ مانند ويژگى هاى تاريخى وفرهنگى، نوع ايدئولوژى انقلابى و نيز مجموعه خصوصيات و اقدامات پيشين حكومت.
چهار. رهبرى و نهادهاى بسيج گر
چنانچه سه عامل نارضايتى، ايدئولوژى جايگزين و روحيه انقلابى در سطح جامعه و مردم پديدار گردد، اما رهبرى و نهادهاى بسيج گر وجود نداشته باشد، انقلاب به پيروزى نخواهد رسيد. بنابراين پيروزى انقلاب نيازمند رهبرى است تا بتواند با استفاده از نارضايتى هاى موجود و ايدئولوژى جايگزين، انقلاب را به پيش برد. ازاينرو، هرگاه رهبر و يا نهادهاى بسيج گر جامعه بتوانند به فعال سازى نارضايتى ها، مطرح كردن ايدئولوژى جايگزين، هدايت روحيه انقلابى و مديريت حركت انقلابى بپردازند، براندازى نظام حاكم محقق خواهد شد.
انقلاب ممكن است داراى رهبرى واحد باشد (مانند رهبرى امام خمينى)، يا اينكه به صورت مشترك انجام پذيرد و يا آنكه در هر مرحله، فرد خاصى رهبرى آن را برعهده داشته باشد. براى مثال، در ميان رهبران انقلاب فرانسه نام سه نفر (ميرابو، دانتون و روبسپير) به چشم مى خورد. اصولًا يكى از ويژگى هاى انقلاب اسلامى كه با انقلابهاى معروف جهان متفاوت به نظر مى رسد، رهبرى واحد در سه مرحله پيدايى، پويايى و پايايى انقلاب است. اين تمركز رهبرى در انقلاب هايى چون انقلاب فرانسه و شوروى سابق كمتر ديده مى شود.
چكيده
1. انقلاب از نظر واژگانى به معناى تغيير شكل و از نظر سياسى- اجتماعى به معناى دگرگونى در ساختار سياسى و اجتماعى جامعه است.
2. انقلابها بر دوگونه سياسى و اجتماعى اند. انقلاب سياسى تغيير ساختار سياسى بدون تغيير ساختار اجتماعى است؛ حال آنكه انقلاب اجتماعى تغيير ساختارهاى سياسى، اقتصادى و اجتماعى جامعه است.
3. درباره چيستى انقلاب، برخى آن را براساس نيّات انقلابيون، برخى برپايه پيامدهاى انقلاب و پاره اى نيز براساس فرايند انقلاب تعريف نموده اند.
4. يكى از تعاريف مربوط به انقلاب اجتماعى (مبتنى بر پيامدهاى انقلاب) تعريف هانتينگتون است.
5. شكل گيرى هرانقلاب تحت تأثير عوامل مختلفى است؛مانندنارضايتى عميق،ظهورايدئولوژى جديد، گسترش روحيه انقلابى و وجود رهبرى.
6. انقلابها ويژگى هايى دارند كه آنها را از ساير تحولات سياسى و اجتماعى- مانند كودتا، جنبش، شورش و اصلاح- متمايز مى كند.
7. مهمترين ويژگى هاى انقلاب، بنيادين بودن تغييرات، مردمى بودن آن، وجود رهبرى و همچنين ارائه طرحى براى آينده ازسوى انقلابيون است.
فصل پنجم: روند تكاملى الگوى «پيشرفت و تعالى» و شكلگيرى انقلاب
مقدمه
هرچند در عصر پهلوى نگرش غربگرايانه- كه ازسوى حاكميت ارائه مىشد- در تلاش براى تغيير ساختارهاى اجتماعى و فرهنگى ايران و حذف مبانى اعتقادى بود، الگوى پيشرفت و تعالى نيز روند تكاملى خود را در اين مدت طى نمود؛ آنگونهكه در برخى موارد در واكنش به غربگرايى، به حفظ هويت و نفى تسلط بيگانگان بر كشور پرداخت و براى پيشرفت، راهكارهايى را نيز براساس مبانى معرفتشناسى و انسانشناسى اسلامى عرضه داشت.
در اين فصل مىكوشيم تا با بررسى روند تكاملى الگوى تعالى در عصر پهلوى و درچالش با شبهترقىخواهى غربگراى وابسته، به تحليل چگونگى شكلگيرى انقلاباسلامى بپردازيم.
فرايند تكاملى الگوى پيشرفت و تعالى براساس مبانى دينى، با نفى استعمار آغاز مىگردد. اين فرايند در عصر پهلوى اول در قالب اعتراضات و قيامهاى مردمى و در نقد غربگرايى پهلوى اول ادامه يافت و سپس در قالب جنبشهاى استقلالطلبانه نظير ملىشدن صنعت
نفت تجلى نمود و در آخر نيز با طرح نظريه حكومت اسلامى و هويتخواهى و استقلالطلبى (بهمنظور پيشرفت) زمينههاى اساسى شكلگيرى انقلاب اسلامى را فراهم آورد.
پيشتر گفته شد كه در بحث از چيستى الگوى پيشرفت و تعالى اسلامى، معتقدانِ به آن مىگفتند نسخه برونرفت از وضعيت عقبماندگى مىبايد بر مبناى مبانى معرفتشناسى و انسانشناسى اسلامى باشد و غربگرايى چيزى جز وابستگى و عقبماندگى ايران درپى نخواهد داشت. اين الگو تلاش مىكند تا راه پيشرفت ايران را برمبناى مقتضيات و فرهنگ داخلى تعريف نمايد و آن را مبتنى بر مختصات هويت ايرانى- اسلامى تدوين كند. در اين الگو برخلاف الگوى ترقى غربى، رسيدن به پيشرفت و تعالى در سايه دلبستگى به فرهنگ خودى (اسلام) و جلوگيرى از تسلط بيگانگان ميسر است؛ نگرشى كه درحقيقت بهدنبال استقلالطلبى و هويتخواهى شكل گرفت.
الف) فرايند تكامل الگوى پيشرفت و تعالى در عصر پهلوى
ابتدا بايد تأكيد داشت الگوى تعالىخواهى مردم ايران در تحولات سياسى- اجتماعى معاصر همواره فعال و گسترده بوده است. مرورى بر تحولات ايران معاصر و تأثير علما و رهبران دينى بر نتايج حاصل از اين تحولات، گوياى حضور گرايشهاى تعالىخواهانه اسلامى در جامعه ايران است. در واقع نزاع درونقدرتى ايران معاصر بهويژه با هدف توسعه و با رويكردى هويتخواهانه، بين سه الگو بوده است: شبهترقىخواهى از جنس غربگرايى، شبهترقىخواهى از جنس باستانگرايى و تعالىخواهى اسلامى. تعارض بين اين رويكردها، به پيروزى انقلاب اسلامى با غلبه نگرش تعالىخواهانه اسلامى انجاميد. متأسفانه سرنوشت نهضتهايى چون مشروطيت بهدليل خروج جريانهاى سياسى ايران معاصر از مسير اصيل فرهنگى و تمدنى اسلامى- ايرانى، آنگونه كه انتظار مىرفت، رقم نخورد. براى مثال، هرچند كه نهضت مشروطيت براى قانونگرايى و نفى استبداد شكل گرفت، اين حركت بهدليل حاكم شدن غربگرايان- كه خواستار ترقى به شيوه غربى بودند- زمينهساز استبداد رضاخانى شد و از آن پس نيز اقداماتى صورت گرفت كه زمينههاى وابستگى هرچه بيشتر ايران به غرب را فراهم نمود.
يك. الگوى پيشرفت و تعالى در دوره پهلوى اول
دوره پهلوى اول (1320- 1304) را مىتوان دوره خصومت شديد عليه فرهنگ اسلامى و نهادهاى دينى دانست كه اين امر نيز واكنش اساسى متدينان را بهدنبال داشت و پس از آن در روند تكاملى الگوى تعالى تأثير نهاد. هرچند استبداد رضاخان راه را بر هرگونه جنبش و اعتراضى مسدود كرد، علماى دينى تلاش كردند به هر طريق اين راه پيموده شود. بدينترتيب، فعاليت در اين دوران در قالب تحركات فرهنگى و ايجاد بستر براى رشد فرهنگى جامعه نمود يابد.
تأسيس حوزه علميه قم به كوشش آيتالله شيخ عبدالكريم حائرى يزدى را مىتوان در اين راستا تلقى كرد كه عمدهترين نتيجه آن، انتقال مركزيت مرجعيت شيعه از حوزه علميه نجف به اين حوزه بود كه تأثيرات بسيارى بر جامعه و مردم ايران برجاى نهاد. ديرى نپاييد كه اين حوزه در مبارزه با افكار كمونيستى و اقدامات ضددينى رضاشاه معروف شد و خلأ موجود در پاسخگويى به پرسشها و نيازهاى جامعه در امور دينى را پر كرد.
آيتالله حائرى شكل ديگرى از مبارزه نهاد دينى را پديد آورد كه پىريزى حركت فرهنگى حوزوى و اصيل شيعى در برابر امواج فزاينده و مخرب غربگرايى بود. اگر علماى پيش از وى در بُعد سياسى و انقلابى با دو ضلع استعمار و استبداد درگير بودند، او به ضلع سوم، يعنى لائيتيسمِ در حال پيشروى توجه كرد و بهعنوان جبهه اصلى در برابر دين، به مقابله با آن پرداخت. بىگمان تقويت فرهنگ دينى ازسوى آيتالله حائرى بعدها سبب تفوق انديشه دينى بر سكولاريسم شد. از رويدادهاى مهم ديگر عصر حكومت رضاشاه، قيام مسجد گوهرشاد در تير 1314 است. ماجرا از اين قرار بود كه يكى از علماى مشهد به نام آيتالله حسين قمى در اعتراض به ترويج كلاههاى اروپايى به تهران آمد تا شكايتش را به رضاشاه تسليم كند، اما او دستگير و زندانى شد. در واكنش به دستگيرى وى، تجمعات اعتراضآميزى در مسجد گوهرشاد مشهد
اتفاق افتاد كه با كشتار مردم بهدست نظاميان سركوب شد. درمجموع، رويكرد غيردينى حكومت رضاشاه در اداره جامعه ايران سبب ايجاد شكاف بين حكومت و مردم و بروز برخوردهاى خشن و يا موجب فعاليت پنهانى نيروهاى مذهبى شد.
دو. الگوى پيشرفت و تعالى در دوره پهلوى دوم
دوره شانزده ساله حكومت رضاخان به پايان رسيد و پس از آن فضاى بازى در دهه بيست براى فعاليت گروههاى مختلف در ايران پديد آمد. از اين دوران به بعد، با چالش اساسى دو الگوى ترقى غربى و پيشرفت و تعالى روبهروييم؛ بدينبيان كه ترقىخواهى پس از تسلط خود و اجراى الگوهاى موردنظر و انحراف از سنتهاى اسلامى- ايرانى، ناتوانى خود را در حل مشكلات جامعه اثبات نمود و ازسويى براى جامعه ايران دشوارىهايى را نيز فراهم آورد، اما پيشرفت و تعالى پس از فراز و فرود بسيار، روند تكاملى خود را پيمود و به نقطه عطفى در تاريخ خود رسيد كه همان انقلاب اسلامى است.
با شكست ديكتاتورى رضاشاه و تبعيد وى در 25 شهريور 1320 بهيكباره زنجيرهاى استبداد از هم گسست و نيروهاى مذهبى و احياگران تفكر دينى همچون ديگر نيروها از بند حكومت رضاشاه آزاد شدند. در اين فضاى نسبتاً آماده سياسى، نيروهاى مذهبى روحانى و غيرروحانى كوشش خود را براى از ميان بردن فضاى ضددينى تحميلشده بر جامعه و احياى انديشه دينى و بيدارى اسلامى آغاز كردند. در اين ميان، حوزه علميه قم با وارد كردن نخستين نسل دانشآموختگان نوانديش خود، حيات نوينى را براى هدايت مذهبى جامعه به ارمغان آورد.
نيروهاى مذهبى در اوايل دهه 1320، با انديشههاى احمد كسروى، مبانى كمونيسم و باورهاى بهائيت مبارزه مىكردند كه البته در اين ميان تلاش براى گسترش حجاب زنان را نيز نمىتوان ناديده انگاشت. درمورد هريك از موارد ذكرشده، تبليغات فراوان و كتابهاى بسيارى نوشته و منتشر شد كه مشخصترين آنها كتابكشف اسرارامام خمينى (قدس سره) است.
بىترديد از پديدههاى جريان احياى تفكر دينى در دهه 1320، ظهور امام خمينى (قدس سره) در صحنه سياسى- مذهبى ايران است.
ورود آيتالله بروجردى به عرصه مرجعيت نيز رخداد ديگر اين دهه بود. ايشان در سال 1323 با ورود به حوزه علميه قم سرآغاز تحولى عظيم در مرجعيت شيعه شد. پيش از اين، وى در حوزه علميه نجف از مراجع شيعه بهشمار مىآمد، ولى او اين پيشوايى را به حوزه علميه قم منتقل كرد. در دهههاى 1320 و 1330 دو ركن ديگر نيز به اركان فعاليت جنبش بيدارگرى اسلامى افزوده شد: يكى مطبوعات دينى و ديگرى شاخه يا گرايش دينباور جنبش دانشجويى. البته مطبوعات دينى در دهههاى گذشته نيز سابقه فعاليت داشت، ولى در اين دو دهه از حيث چندوچون گسترش بسيارى يافت. ويژگى جديد فعالان مذهبى مطبوعات اين بود كه افزون بر روحانيان، دانشآموختگان دانشگاههاى داخل و خارج نيز به نويسندگى مذهبى روى آوردند و در شناساندن اسلام به نسل جوان كوشيدند. نكته درخور توجه در دوره پهلوى، وجود جنبشها و جريانات سياسى متنوع و هدفمند است. ازاينرو براى شناسايى اين جريانات و عملكرد آنها، مرورى بر برخى از تحولات عمده اين دوره ضرورى مىنمايد.
1. جنبش ملى شدن صنعت نفت
يكى از بارزترين صحنههاى پيروزى جنبش بيدارى اسلامى و حركت در راستاى تعالىخواهى، در نهضت ملى شدن صنعت نفت نمودار شد. اين نهضت مهمترين حركت ضداستعمارى دهه 1320 به شمار مىرود. در جريان ملى شدن صنعت نفت، دو گرايش فكرى ملى و مذهبى بههم رسيدند و با اقدامات متحدانه خود در دفاع از حقوق مردم و با تكيه بر قاعده «نفى سبيل»، به نفى سلطه انگليس بر ايران پرداختند. بدينترتيب با توجه به پايگاه مردمى آيتالله كاشانى و مذهبى بودن جامعه ايران، وى توانست همچون پلى ارتباطى، مردم مذهبى را به انديشههاى جبهه ملى پيوند دهد.
آيتالله كاشانى با اعلاميهها، سخنرانىها و فتاواى خود، به مبارزه مردم مشروعيت دينى بخشيد و ازسويى با برهانهاى عقلى و شرعى خود لزوم ملى شدن نفت را نيز تبيين كرد. او در اين زمينه با روحانيان و ديگر نيروهاى مذهبى در تهران و شهرستانها ارتباط يافت و آنها را به حضور در صحنه مبارزه فراخواند. ايشان با مصاحبههاى متعدد خارجى نيز استدلالها و ديدگاههاى خود و مردم را به گوش جهانيان رسانيد. قيام 30 تير 1331 كه با فتواى آيتالله كاشانى صورت گرفت، يكى ديگر از نمودهاى بيدارى اسلامى در ايران بود كه درواقع اوج قدرت و نيرومندى مرجعيت شيعه و نهاد دينى را در مسائل سياسى مىنماياند.
2. رويارويى با انديشه شبه ترقى پهلوى دوم (دهه 1330)
تلاش آيتالله بروجردى براى خروج روحانيت شيعه از انزواى مذهبى در جهان اسلام را مىتوان گام ديگرى در اين خصوص دانست. او ابتدا هيئتهايى از مبلّغان جوان و انديشمندان مذهبى حوزه علميه قم را براى رسيدگى به امور شيعيان و مسلمانان به كشورهاى گوناگون روانه كرد و در اروپا، آمريكا، آفريقا و آسيا نيز مراكز اسلامى ويژه شيعيان تأسيس كرد. در دانشگاهها نيز كه كانون برخورد افكار مختلف بود، تفكر دفاع از اسلام و هويت دينى و فراهم نمودن زمينهاى براى رسيدن به پيشرفت بر مبناى ديدگاههاى اسلامى، بهتدريج رشد كرد. هدف اين حركت، پيراستن اسلام از باورهاى نادرست و معرفى اسلام بهعنوان دينى سازگار با علم، عدالت اجتماعى، برابرى و آزادى بود كه درضمن با جهل، ظلم و نابرابرى و استبداد و استعمار نيز در تعارض است. بخش عمدهاى از شكلگيرى اين جنبش، درنتيجه فعاليتهاى متفكران روحانى و استادان و معلمان اسلامگرا و دينباور بود. ترقىخواهى روشنفكران غربگرا و تأكيد پهلوى اول بر حركت در اين راستا و همچنين
توسعهگرايى با استفاده از الگوهاى بيرونى و مبتنى بر وابستگى به بيگانگان، بر روند تكاملى الگوى تعالى در اين دوران تأثير شايانى داشت. درحقيقت فرايندى كه در عصر پهلوى دوم با سرعت بهسوى ترقىخواهى در جريان بود، موجد چالشهاى مختلف ازجمله بحران هويت درايران گرديد. از سوى ديگر نيز ترقىخواهى كه از زمان مشروطيت به بعد در ايران بهعنوانگفتمان غالب، ظهور آشكارى داشت، ناكارآمدى خود را در عرصه عمل به اثبات رسانيد. بدينترتيب، زمينه براى تكامل مبانى الگوى تعالى و شكلگيرى انقلاب اسلامى فراهم گرديد.
دهههاى 1340 و 1350 با توجه به احياى تفكر دينى و روند تكاملى تعالىطلبى، در تاريخ معاصر ايران و شكلگيرى زمينههاى پيروزى انقلاب اسلامى جايگاه ويژهاى دارد. در اين دو دهه، جريانى اصيل در شكل و محتواى حقيقى آن در عرصه تفكر نوين دينى پديد آمد كه رهبر واقعى و بىمنازع آن امام خمينى (قدس سره) بود.
آيتالله بروجردى در فروردين 1340 درگذشت، پس از رحلت ايشان جريانى پديد آمد كه گردانندگان آن با تشكيل نشستهاى هفتگى همايشگونه، به طرح ديدگاههاى خود درباره مسئله مرجعيت و وحدت يا كثرت آن پرداختند. در واقع اغلب آنان دريافتند كه تنها راه نجات اسلام از تسلط مكتبهاى فكرى رقيب، پرداختن به مبارزهاى عقيدتى- سياسى و روى آوردن به مرجعيت دينى- سياسى است. بىترديد اين رويكرد با جهتگيرى فكرى قشرهاى متوسط، ميانهرو و روشنفكر جامعه نيز سازگارى بيشترى داشت. در موج جديد احياى تفكر دينى، برخى روحانيان و در رأس آنها امام خمينى (قدس سره) مىكوشيدند سياست را به محور مرجعيت بازگردانند. اسلام سياسى احياشده به كمك آراى امام خمينى (قدس سره) كه به طور مشخص با انتشار كتابكشف اسرارانتشار يافت، بهتدريج اساس فعاليت و رقابت سياسى شد و در طول دهههاى 1340 و 1350 تا 1357 به صورت ايدئولوژى برتر درآمد و توانست تودهها را بسيج نمايد. همچنين الگوى «ولايتفقيه» در ديدگاه
امامخمينى (قدس سره) فرايند تكامل الگوى تعالى را رونق بسيارى بخشيد؛ چهآنكه اصول و مبانى اين تفكر، حاكى از نفى صريح سلطنت و «ضرورت تشكيل حكومت اسلامى» (براى رسيدن به تعالى) بود.
تصويب لايحه انجمنهاى ايالتى و ولايتى در 16 مهر 1341 فصل ديگرى را در اين زمينه گشود. امام خمينى (قدس سره) در واكنش صريح به اين مصوبه خواستار لغو آن گرديد و از اين زمان به بعد، ايشان رسماً فعاليتهاى خود را با فراخوانى و تشكيل جلسات مشورتى ميان علماى قم آغاز كرد.
با موضعگيرىهاى آشكار امام خمينى (قدس سره) رويكرد به مرجعيت سياسى نيز فزونى يافت. شاگردان ايشان بيش از پيش دريافتند كه مبارزه سياسى درصورتى مورد اقبال عمومى قرار خواهد گرفت كه در بستر دينى قرار گيرد و از آموزههاى شريعت بهره جويد. بنابراين افزايش مقلدان امام خمينى (قدس سره) مانند عضويت در حزبى سياسى دانسته شد كه رنگ و جلاى مذهبى داشت. در چنين اوضاعى براى بسيارى از دينداران نوانديش، در انتخاب مرجعتقليد بهجز احراز ديگر شرايط مرجعيت، توجه به مواضع سياسى ايشان نيز عامل مهمى بهشمار مىرفت. مرحله اول نهضت اسلامى با عقبنشينى رژيم پهلوى و لغو لايحه انجمنهاى ايالتى وولايتى در آذر 1341 با موفقيت به پايان رسيد. تحولات بعدى زمينه را براى قيام پانزدهمخرداد آماده نمود؛ قيامى كه بىگمان نقطه عطفى در تاريخ تكامل الگوى تعالى بهشمار مىآيد.
3. قيام پانزدهم خرداد
بهدنبال سخنرانى امام خمينى در روز عاشورا (13 خرداد 1342)، ايشان و بسيارى از علما، وعاظ و مبارزان در قم، تهران و ديگر شهرها دستگير شدند. اخبار مربوط به دستگيرى امام با
وجود سانسور شديد، در مدتى كوتاه در سراسر كشور پخش شد و موجى از اعتراض و انزجار عليه حكومت پهلوى و شاه را برانگيخت و حتى در بسيارى از شهرها بازارها را به تعطيلى كشاند. بىترديد قيام سراسرى پانزده خرداد و سركوبى خونين آن در شهرهاى گوناگون نقطه اوج اين بحران بود. قيام پانزده خرداد درواقع نمودار گرايش جدىتر روحانيان به فعاليتهاى سياسى بود. بازاريان نيز با چرخشى معنادار، از ايدئولوژى ملىگرايانه دهههاى پيش بهسوى ايدئولوژى اسلام سياسى- بهرهبرى مراجع تقليد و روحانيان- روى آوردند. بدينترتيب، رويكرد نوين بازاريان نيز از ويژگىهاى بيدارى اسلامى دهه 1340 است. نكته درخور تأمل ديگر، سرعت بالاى پيامرسانى اين قيام و شركت طبقات گوناگون مردم در آن بود. بدينسان، با قيام پانزدهم خرداد، تعالىخواهى به جريان قدرتمندى بدل گرديد.
در فاصله 15 خرداد 1342 تا 13 آبان 1343 امام خمينى (قدس سره) با حكومت پهلوى مبارزهاى جدى و آشكار داشت كه سرانجام نيز در اعتراض به تصويب لايحه اعطاى مصونيت قضائى به اتباع آمريكايى (كاپيتولاسيون) در 13 آبان 1343 دستگير و به تركيه و سپس عراق تبعيد شد. در اين مدت امام خمينى (قدس سره) اصول مبارزهاى را بنياد نهاد كه قواعد آن از سنت پيامبر (ص) و ائمه (عليهم السلام) برگرفته شده بود و به همينرو به حركتهاى سياستمداران حزبى هيچگونه شباهتى نداشت. اما در كنار مبارزه روحانيت و در رأس آن امام خمينى (قدس سره)، گروه مذهبى جنبش دانشجويى نيز در بيدارگرى اسلامى در اين سالها نقش بسزايى داشته است. دانشجويان مذهبى با شخصيتهاى فعال و مبارز روحانى ارتباط داشتند كه نامدارترين آنان در سالهاى نخستين دهه 1340 علامه طباطبايى، آيتالله مطهرى و آيتالله طالقانى بودند. اين افراد در نخستين كنگره اين جنبش نيز كه در سال 1341 تشكيل شد، شركت جستند.
فعاليتهاى انجمن اسلامى در اين سالها بر محور دفاع از دين در برابر افكار ماركسيستى و انديشههاى غربى بود كه بر همبستگى ملل مسلمان نيز تأكيد مىكرد. با آغاز
نهضت امام خمينى (قدس سره)، اين دانشجويان با ايشان ارتباط يافتند. حضور علمى آيتالله مطهرى در اين دوره سرآغاز ترويج و تبليغ انديشههاى اصيل و ناب اسلامى با رويكردى حوزوى- دانشگاهى گرديد.
نيمه دوم سال 1343 از لحاظ سياسى سرآغازى ديگر براى استبداد سلطنتى بود. تبعيد امام خمينى (قدس سره)، سركوبى جنبشها، محاكمه و محكوميت رهبران نهضت آزادى ايران و شمارى از روحانيان و نيز ايجاد فضاى وحشت و پنهان شدن فعاليتهاى سياسى، گواهى بر اين مدعاست. از اين دوره به بعد براثر سركوب گسترده رژيم، نهضت تا سال 1346 دچار ركود مقطعى گرديد، تا اينكه بهتدريج اندكى از اختناق سياسى كاسته شد و گروهها و احزاب سياسى مجال بيشترى براى فعاليت يافتند.
در اين دوران در كنار احياگران و مصلحان روحانى در دهه 1340، انديشههاى افرادى چون جلال آلاحمد و على شريعتى نيز در خدمت تعالىخواهى و نفى ترقىخواهى بود. آلاحمد كه با كنار نهادن انديشه ماركسيسم بار ديگر به اسلام پناه آورده بود، با نگارش كتابهاىغربزدگىودر خدمت و خيانت روشنفكران، به تبيين ابعاد غربزدگى و روشنفكرى پرداخت. او اسلام شيعى را عنصرى تفكيكناپذير از هويت ايرانى معرفى كرد و براى روحانيان- بهعنوان مهمترين قشر اجتماعى كه در برابر غرب تسليم نمىشوند- جايگاهى شايسته قائل شد. آلاحمد از اينكه روشنفكران به ابعاد و علل قيام پانزده خرداد 1342 چندان توجهى نكردند، بر آنها خرده گرفت. او معتقد بود همراهى و اتحاد روحانيان و روشنفكران گامى بهسوى تكامل و دگرگونى است. در نظر آلاحمد، مذهب شيعه ايدئولوژى مناسبى براى بسيج سياسى است. وى با تبيين اين موضوع درصدد برآمد كه روحانيان و روشنفكران و ديگر قشرهاى متدين جامعه را عليه استبداد حكومت پهلوى بسيج كند. فعاليتهاى فكرى دكتر شريعتى نيز بهسبب ايجاد تحرك اسلامى در قشر دانشگاهى و
دور كردن آنها از تفكرات غربگرايانه و ماركسيستى، اهميت شايانى دارد. او با طرح گفتمان «بازگشت به خويشتن»، گفتمان «غربزدگى» آلاحمد را پىگرفت.
4. تبيين نظريه حكومت اسلامى و ولايتفقيه
بيدارى اسلامى و روند تكاملى تعالىطلبى از سال 1348 با طرح نظريه حكومت اسلامى ازسوى امام خمينى (قدس سره) وارد مرحله تازهاى گرديد. ايشان نظريه حكومت اسلامى را با عنوان «ولايتفقيه» در مسجد شيخ انصارى نجف آغاز كرد. امام (قدس سره) در طول جلسات گوناگون كوشيد تا اثبات كند فقها و علماى مسلمان، حكومت و ولايت دارند؛ دين از سياست جدا نيست؛ ايدئولوژى اسلامى فراتر از عبادات است و اسلام واقعى، دينى سياسى- اجتماعى است.
امام (قدس سره) در اين بحثها عليه رژيم ايران و كشورهاى اسلامى نيز موضع مىگرفت و آنها را عامل عقبماندگى مسلمانان معرفى مىكرد. ايشان همچنين خطر صهيونيسم در كشورهاى اسلامى و از اينسو مسئوليتهاى سياسى- اجتماعى روحانيان در برخورد با مشكلات پيشِروى مسلمانان و جهان اسلام را مطرح نمود و انديشمندان را به تأمل درباره حكومت اسلامى فراخواند. در سال 1356 به دلايل مختلف، فضاى مساعدى براى جنبش بيدارى اسلامى به وجود آمد. يكى از اين عوامل، روىكار آمدن دموكراتها در آمريكا بود. با مطرح شدن شعار حقوق بشر ازسوى دموكراتها، زمينه فشار بر شاه براى ايجاد فضاى باز سياسى فراهم گرديد، هرچند بعدها آنان از اقدامات سركوبگرانه شاه نيز حمايت كردند. ازسويى ديگر، درگذشت مشكوك آيتالله سيدمصطفى خمينى، فرزند ارشد امام خمينى (قدس سره) در سال 56 و مهمتر از همه درج مقاله توهينآميز در روزنامه اطلاعات نسبت به امام (قدس سره)، بستر مناسبى براى حركت عليه دولت پهلوى و تحقق انقلاب اسلامى فراهم نمود.
الگوى پيشرفت و تعالى درحقيقت بهدنبال رسيدن به پيشرفت برپايه مبانى معرفتشناسى و انسانشناسى اسلامى بود. اين الگو برخلاف ترقى غربگرا كه راه رسيدن به پيشرفت را صرفاً از طريق تقليدگرايى و وابستگى به غرب مىدانست، استقلال از بيگانگان را از لوازم رسيدن به پيشرفت مىدانست. بدين دليل، الگوى تعالى برآن بود كه هرچند مىبايد در اين راستا از تجربه ديگران استفاده نمود، بىشك برگرفتن مبانى معرفتى و انسانشناسى غربى موجب وابستگى هرچه بيشتر به غرب و عدمپيشرفت واقعى خواهد داشت. بر اين بنياد، انقلاب اسلامى بهدنبال ارائه الگويى بود كه جامعه ايران را بهدور از وابستگى به غرب، به پيشرفت رساند.
ب) فرايند بسيج سياسى و وقوع انقلاب اسلامى در سالهاى 56 و 57
اگر نقطه آغاز وضعيت انقلابى در ايران را 17 دىماه 1356، يعنى زمان چاپ مقاله توهينآميز رشيدىمطلق به امام خمينى (قدس سره) (در روزنامه اطلاعات) بدانيم، روز 19 دى، نخستين روز حركت جمعى است كه بهگونهاى گسترده و سازماندهىشده ادامه يافت و از آن روز بر جمعيت بسيجشده عليه رژيم نيز افزوده گرديد.
گروهها و احزابى كه در اواخر دهه 1340 و نيمه اول دهه 1350 فعاليت مسلحانه داشتند، تا پايان سال 1355 كاملًا به دست رژيم سركوب شدند. بنابراين در وضعيت انقلابى سالهاى 56 و 57 هيچ حزب يا گروه انقلابى مدعى قدرت وجود نداشت. تنها با سازماندهى خارقالعاده رهبر كبير انقلاب بود كه اكثريت مردم در زمره مخالفان قرار گرفتند؛ آنگونهكه رژيم باوجود تمهيدات مختلف نهتنها بر وضعيت انقلابى فائق نيامد، بلكه روزبهروز ضعيفتر شد.
بسيج مردمى در سالهاى 56 و 57 هرگز به حزب، منطقه، سازمان يا صنف خاصى محدود نبود، بلكه در وراى آنها قرار داشت و چون بخشى از جمعيت را برمىانگيخت، جنبشى اجتماعى را پديد مىآورد. ازسويى، ميزان سازمانيافتگى بين جمعيت يا گروه بسيجگر، در كاربسيج سخت مؤثر است. هرچه روابط درونى و فرهنگ مشترك در داخل گروه بسيجگر، گستردهتر باشد، احتمال پيروزى آن بيشتر است؛ چراكه اين دو مؤلفه موجب داشتن
نگاهىيكسان نسبت به امور مىشود. فرايند بسيج سياسى در ايران با نارضايتىهاى عمومى و آگاهىبخشى به مردم شروع شد. مسلط كردن ضدارزشها بر جامعه و جريحهدار شدن احساسات مذهبى مردم در ميان اين نارضايتىها بيشتر بهچشم مىآيد. درپى وخيم شدن اوضاع، كادر برجسته انقلابى، مردم را از وضعيت نابسامانى كه داشتند، آگاه كرد و همچنين آنها را براى استفاده از امكانات و توانايىهايشان درجهت تغيير اوضاع هوشيار نمود. البته در اين مقطع، نقش امام خمينى (قدس سره) در دوران تبعيد و ارتباط ايشان با نيروهاى داخلى نيز بسيار مهم است.
علل پيوستن مردم به مخالفين:اينكه چرا مردم به صورت گسترده به جبهه مخالفان رژيم پيوستند، دلايلى چند دارد:
1. شاه هرگز به گروههاى مخالف اجازه فعاليت نداد و براى نيروهاى جديد اجتماعى نيز فضاى باز سياسى بهوجود نياورد. او بين رژيم و طبقات اجتماعى ارتباطى برقرار نكرد و پايگاه سلطنت استبدادى را كه بهكمك كودتاى 28 مرداد 1332 زنده مانده بود، وسيعتر ساخت. شاه از اين سو، پايگاه سياسى رژيم را محدودتر كرد و حتى رشتههايى را كه در گذشته، سلطنت مطلقه را با طبقات متوسط سنتى پيوند مىداد، از هم گسلاند. 2. توانايى روحانيان در بسيج مردم بسيار زياد بود؛ توانى كه عمدتاً حاصل ديدگاه احياگرانه اسلامى بهشمار مىرفت. اين ديدگاه كه پرورش انسان نوين و پاكسازى جامعه از نشانههاى فرهنگ و تمدن غربى را وعده داد، مردم را به صحنه آورد و بدينترتيب پشتيبانى، مبارزه و حتى فداكارىهاى اين مردمِ «هميشه در صحنه» را ممكن ساخت. 3. وجود يك رهبر كه فرمانش براى مردم در حكم واجب شرعى بود، سبب مىگرديد
كهپيامهايش قدسى و الهى دانسته شود؛ آنسان كه در راه تحقق آنها از هيچ تلاشى دريغنمىشد. بهطوركلى اگر نقطه شروع حركت انقلاب را 19 دى ماه 1356 در نظر گيريم، روند تحولات تا پيروزى انقلاب اسلامى به چهار دوره تقسيمپذير است كه بدانها روى مىكنيم.
يك. مرحله تظاهرات در سطح محلى (از دى ماه 56 تا تير 57)
درپى درج مقاله توهينآميز رشيدى مطلق نسبت به امام خمينى (قدس سره) در روزنامه اطلاعات (17 دىماه 1356) واكنشها عليه رژيم شروع شد. در آغاز، خشم مردم قم به چنان تظاهراتى بدل گرديد كه رژيم مجبور شد در شدت عملى وحشيانه، جمعى از مردم را به خاك و خون كشد. با اين اقدام، موجى از خشم و نفرت سراسر ايران را فراگرفت و در شهرهاى مختلف نيز مراسم بزرگداشت آنها برگزار گرديد. امام (قدس سره) نيز خطاب به ملت ايران پيامى فرستاد كه موجب گسترش دامنه مبارزه عليه رژيم شد.
مراسم چهلم شهداى قم همراه با تظاهرات در تهران، تبريز و ديگر شهرستانها برگزار شد كه در اين بين تظاهرات تبريز به خشونت گراييد و جمعى از مردم نيز كشته شدند. با وقوع اين حوادث، عيد نوروز به عزاى عمومى بدل گرديد. پس از آن، برگزارى مراسم چهلم شهداى تبريز در يزد نيز به تظاهرات گستردهاى انجاميد. بدينترتيب اعتراضهاى مردمى به مناسبتهاى مختلف تا مرداد 1357 ادامه يافت. از مجموع اين حوادث مىتوان نتيجه گرفت:
1. از شروع حركت انقلابى (دىماه 56)، گروهها و احزاب سياسى شناختهشده نقشى در تحولات نداشتند.
2. بيشتر تظاهرات از مساجد شروع مىشد و به همينرو جنبه مذهبى آن مشهود بود.
3. دعوت به راهپيمايى و تظاهرات عمدتاً ازسوى رهبران انقلاب و بهويژه ازجانب امامخمينى (قدس سره) بود.
دو. مرحله گسترش تظاهرات مردمى در سطح كشور (مرداد تا مهر 57)
اين مرحله، با آغاز ماه رمضان در سراسر كشور آغاز شد. در اين ماه حوزههاى علميه بنا به سنت ديرين خود تعطيل شد و روحانيون مدارس دينى براى تبليغ، راهى مناطق مختلف شدند. اغلب اين روحانيان بهخصوص طلاب جوان، حاملان پيام انقلاب بودند. رژيم شاه نيز با آنكه از اقدامات احتمالى طلاب و نقش آنان در بسيج سياسى و سازماندهى مردم كموبيش آگاهى داشت، با توجه به شمار فراوان و پراكندگى جغرافيايى آنها، قادر به واكنش لازم نبود. دور جديد تظاهرات از اصفهان شروع شد، اما با حمله نيروهاى امنيتى به مردم، در شهرْحكومت نظامى اعلام گشت. درپى اين اقدام، امام خمينى (قدس سره) در پيامى به مردم اصفهانفرمود:
فاجعه اخير اصفهان را به عموم اهالى محترم تسليت عرض مىنمايم. اين فاجعه به دنبال فجايع بسيار ديگر، نمونهاى است از رفتارهاى حكومت ستمگر شاه كه وحشيانه به ملت مسلمان ايران هجوم آورده و آنان را به خاك و خون كشيده است. اين فاجعه آخرينِ آن نيست و تا حكومت اين دودمانِ ستمپيشه برقرار است، فاجعه، بهدنبال فجايع، مصيبت پشت مصائب و حادثه بهدنبال حوادث عظيم ادامه خواهد داشت. درپى حادثه دلخراش سينما ركس آبادان در 28 مرداد- كه در آن نزديك به چهارصد نفر در آتش سوختند- رژيم ابتدا سعى كرد با تبليغات وسيع، آن را اقدامى ازجانب گروههاى مخالف نشان دهد، ولى پس از چند روز مردم پىبردند كه خود رژيم در اين فاجعه دست داشته است. اين امر خود موجب تشديد راهپيمايىهاى سراسرى شد.
در راهپيمايى عظيم و سراسرى بعد از نماز عيد فطر در سال 1357- كه بىسابقهترين تظاهرات خيابانى بود- بار ديگر قدرت مردم به نمايش گذارده شد. رژيم نيز براى فائق آمدن بر مردم، در 17 شهريور، كشتار فجيع جمعه سياه را در ميدان ژاله بهراه انداخت؛ كشتارى كه
نمايش فيلم پنجاه دقيقهاى آن در سينماهاى اروپا و آمريكا، دنيا را در بهت و اعجابى تأثرانگيز فروبرد. اين فاجعه يكى از مهمترين وقايع دوران انقلاب بود كه موج اعتصابات و تظاهرات وسيعترى را بهدنبال داشت و بازتاب آن در سطح جهانى، جايگاه رژيم را بهشدت تضعيف كرد. پس از اين اقدامِ خشونتبار رژيم، آتش خشم مردم برافروختهتر شد و سرعت جريان انقلاب شتاب بيشترى گرفت.
سه. مرحله اعتصابات و تظاهرات گسترده (مهر تا آذر 57)
درپى فاجعه خونين 17 شهريور، رژيم درصدد برآمد تا با انجام برخى اصلاحات و اقدامات، خشم مردم را فرونشاند، ازاينرو اميرعباس هويدا، وزير دربار و نصيرى، رئيس ساواك را زندانى كرد و تقويم شاهنشاهى را نيز لغو نمود. از اينسو، روحانيان شناختهشده و برخى زندانيان سياسى نيز از زندان آزاد شدند و تعدادى از مراكز فساد و قمار نيز تعطيل گرديد. اما اين اقدامات جز به عقبنشينى دولت در مقابل خواستهاى مردم تعبير نشد. با بازگشايى مدارس، دانشگاهها و حوزهها، زنگ خطر براى رژيم زده شد؛ چراكه آنها مبارزه منسجمترى را عليه رژيم آغاز كردند. همزمان با اين اقدامات، موج اعتصابات نيز شروع شد. در نوزدهم مهرماه، مطبوعات اعتصابات سه روزه خود را در اعتراض به سانسور، اختناق و سلب آزادى مطبوعات آغاز نمودند. در 24 مهرماه نيز كشور بهمناسبت چهلم كشتار 17 شهريور شاهد اعتصاب سراسرى بود. با هجرت امام خمينى (قدس سره) از نجف به پاريس در مهرماه 57 روند تحولات، چهره روشنترى به خود گرفت؛ زيرا برخلاف تصور رژيم كه مىپنداشت با مسافرت امام (قدس سره) به فرانسه، نام و افكارش در كشورى اروپايى محو خواهد شد، ايشان در مركز توجه مطبوعات و محافل سياسى جهان قرار گرفت و حتى هر روز با راديو و تلويزيونهاى دنيا مصاحبه مىكرد.
بدينترتيب، «چهره استثنايى اين مرد روحانى كه در زير درختى در حومه پاريس نشسته بود و با سخنان دلنشين خود بر ضدشاه، از هزاران كيلومتر آنطرفتر انقلابى را رهبرى مىكرد، توجه همه جهانيان را به خود جلب كرده بود.» در واقع او توانست صداى انقلاب را از قلب اروپا به گوش جهانيان برساند. اينگونه بود كه نهضت در آستانه يك سلسله تحولات جديد و سرنوشتساز قرار گرفت و موج اعتصابات نيز شدت يافت. در همين اوضاع، دانشجويان برخى دانشگاهها نيز خواستههاى سياسى خود را اعلام كردند و درپى آن، استادان نيز به پشتيبانى آنها و در اعتراض به بازداشت دانشجويان، پيشگام حركت در آموزش عالى شدند. پس از آن، موج اعتراض و اعتصاب به بيمارستانها، وزارتخانههاى مختلف و مؤسسات دولتى مانند بانكها، گمرك و راهآهن كشيده شد و آنها نيز جسارت يافته، وارد معركه شدند.
البته اعتصاب و اعتراض در مؤسسات آموزشى، اعلام خطرى بزرگ براى نظام حاكم است، ولى آنچه دولت را به بنبست مىرساند، اعتصاب كارمندان است كه خوشبختانه اين مهم در جريان نهضت انقلابى ايران اتفاق افتاد. اعتصاب كارگران و كاركنان صنعت نفت و تعطيلى صدور نفت در 22 مهرماه 1357، به منزله قطع رگ حياتى اقتصاد ايران بود. رژيم نيز با استفاده از شيوههاى تشويق و تهديد تلاش كرد كارگران را به سر كار بازگرداند، ولىناكام ماند. امام خمينى (قدس سره) نيز در پيامى اين كار انقلابى كاركنان صنعت نفت را ستود. پس از آن كاركنان مخابرات، سازمان آب، نيروگاههاى برق و ديگر سازمانهاى دولتى نيز اعتصاب كردند.
در 13 آبان 57 همبستگى دانشآموزان و دانشجويان در دانشگاه تهران به خاك و خون كشيده شد و به همينرو در 15 آبان تمامى دانشگاهها و مدارس تعطيل گرديد. قضات
دادگسترى نيز به اعتصاب عمومى پيوستند و مطبوعات كثيرالأنتشار نيز دست به اعتصاب 61 روزه زدند كه تا پايان حكومت ازهارى ادامه يافت. اعتصابات سراسرى بنا به درخواست جامعه روحانيت در 22 آبان، همراه با تعطيلى بازار و فريادهاى شبانه اللهاكبر بر فراز بامها- كه تاكتيك جديد مبارزه عليه رژيم بود- فراگير شد. ويژگى عمده اين مرحله، استفاده از روش مقاومت بدون خشونت و راهاندازى اعتصابات بود؛ اعتصابهايى كه ظهور ديگرى از ميل به وحدت عليه استبداد شاه و حركت رو به مركز را نشان مىداد. بهتدريج اعتصابها در مدتى كوتاه در سراسر كشور گسترش يافت و قاطعيت پيگير امام (قدس سره) نيز آن را تقويت كرد.
چهار. مرحله سرنوشتساز و كنشهاى جمعى (آذر تا بهمن 57)
فرارسيدن ماه محرم، فرصت خوبى براى گسترش موج حركات انقلابى و تعيين تكليف نهايى رژيم بود. ازاينروى، امام خمينى (قدس سره) در آستانه اين ماه در پيام تاريخى اول آذر 1357، حلول ماه محرم را سرآغاز پيروزى بر جنود ابليس و محو كلمه باطل شمرد و عموم ملت را براى ادامه و گسترش مخالفت با شاه و به زير كشيدن او، به قيامى يكپارچه دعوت نمود. ايشان در پيام خود بهصراحت اعلام داشت: همه و همه، همصدا و پشت هم به سوى هدف مقدس اسلام، يعنى برچيده شدن سلسله ستمگر پهلوى و انهدام نظام شاهنشاهى و برقرارى جمهورى اسلامى- مبتنى بر احكام مترقى اسلام- به پيش مىرويم كه پيروزى از آنِ ملت بهپاخاسته است. در شب اول ماه محرم، مردم سراسر كشور تظاهرات كردند. در تهران راهپيمايى كمنظيرى- كه موجب كشتار مردمى شد- دستگاه حاكميت را به وحشت افكند. امام خمينى (قدس سره) در واكنش به اين حادثه، بىدرنگ در همان روز اول محرم پيامى صادر كرد و اين جنايت را به
شاه نسبت داد و عاملان آن را سفاكان خونخوار، دزدان غارتگر و چپاولگران بىوطن ناميد. اوج نمايش حركت مردمى در سطح بسيار گسترده، در راهپيمايىهاى سرنوشتساز تاسوعا و عاشورا نمايان شد كه كالبد رژيم را از حاكميت ظاهرى تهى و ارتش را نيز از اختيار آن خارج نمود. اهميت اين راهپيمايىها در سقوط شاه، بسيار تعيينكننده بود؛ زيرا جمعيت چند ميليونى همواره شعار «مرگ بر شاه» سر مىدادند كه در قطعنامه پايانى آن نيز اين موضوع تأكيد گرديد. امام خمينى (قدس سره) پس از اين حركت تاريخى و سرنوشتساز، پيامى خطاب به ملت ايران فرستاد و از اين اقدام آنان تجليل كرد. ايشان اين راهپيمايىهاى بزرگ را بهمنزله رفراندومى مجدد شمرد كه براى هيچكس ابهامى باقى نگذاشت. ويژگى عمده اين مرحله، كنش يا عمل سياسى مردم بود كه در مواقعى مستقيماً با سربازان دولتى درگير مىشدند، يا حتى پادگانها را تصرف و سلاحها را خارج مىكردند. اين در حالى بود كه حتى برخى شهرها كاملًا به تصرف مردم درآمد.
در چنين اوضاعى كه رژيم در آستانه فروپاشى بود، شاه و خاندانش در 26 دىماه 1357 از كشور خارج شد. با پخش اين خبر، ناگهان موج تظاهرات و جشن شادى سراسر ايران را فراگرفت؛ تا جايىكه تمامى مجسمههاى شاه پايين كشيده شد و پرچمهاى اللهاكبر بهجاى آنها نصب گرديد. با فرار شاه صحبت از آمدن امام خمينى (قدس سره) شد، ولى دولت شاپور بختيار مخالفت كرد؛ زيرا روشن بود كه با ورود حضرت امام آخرين بازماندگان رژيم نيز سقوط خواهند كرد.
با فرارسيدن اربعين و انتظار مردم براى ورود امام خمينى (قدس سره) به ايران، جمعيت زيادى از سراسر كشور وارد تهران شدند. اين جمعيت انبوه در تهران و شهرستانها به خروش آمدند و عظيمترين راهپيمايى تاريخى را برگزار نمودند. در قطعنامه پايانى، راهپيمايان برقرارى
جمهورى اسلامى، تشكيل شوراى انقلاب، حفظ ماهيت اسلامى انقلاب، ادامه تظاهرات تا پيروزى كامل و كنارهگيرى اعضاى شوراى سلطنت را خواستار شدند. امام خمينى (قدس سره) در پيامى به مناسبت اربعين، خطاب به ملت ايران وعده داد كه بهزودى به ملت خواهد پيوست. ايشان همچنين از اعضاى شوراى سلطنت خواست تا از شورا كنارهگيرند و با ملت مخالفت نكنند. وى به نيروهاى مسلح نيز توصيه نمود كه در حفظ نظم بكوشند. اشغال نظامى فرودگاه مهرآباد ازسوى دولت بختيار براى ممانعت از ورود هواپيماى حامل امام خمينى (قدس سره)، با اعتراض سراسرى ملت روبهرو شد. با بسته شدن فرودگاهها، جمعى از روحانيان در مسجد دانشگاه تهران دست به تحصن زدند و روزبهروز بر تعداد متحصنان نيز افزوده شد.
در روز هفتم بهمن، در سراسر ايران راهپيمايى عظيمى به راه افتاد و راهپيمايان خواستار بازگشت امام خمينى (قدس سره) به وطن شدند. آنها هشدار دادند كه در مراحل مختلف از همه امكانات و شيوههاى مناسبِ مقابله استفاده خواهند نمود.
در نهم بهمن، تظاهرات مردم تهران به جنگ خونين شش ساعتهاى بدل شد. در اين روز آيتالله طالقانى به جمع متحصنان در مسجد دانشگاه تهران پيوست و استادان و طلاب حوزه علميه قم نيز در مسجد اعظم قم متحصن شدند.
بدينترتيب در سايه همبستگى كمنظير مردمى، امام خمينى (قدس سره) در روز 12 بهمن 1357 با استقبال پرشور مردم، وارد ايران شد. پس از آن، ملت مبارزه با دولت غيرقانونى بختيار را ادامه دادند، تا اينكه در روز 22 بهمن، نظام پهلوى واژگون شد و مبارزه ملت ايران بهرهبرى امام خمينى (قدس سره) به ثمر نشست.
ج) احزاب و جريانهاى فكرى در آستانه انقلاب اسلامى
درپى قيام مردم بهرهبرى روحانيت در 19 دى 1356 و گسترش سريع آن در ديگر شهرها و حتى روستاها، فصل نوينى از مبارزات مردم مسلمان ايران آغاز شد. گستردگى و توفندگى
قيام و تظاهرات مردمى سبب شد فعاليت سياسى و مسلحانه احزاب و گروههاى مختلف، كوچك جلوه نمايد. ازاينرو، آنها براى آنكه از حركت پرشتاب انقلاب اسلامى عقب نمانند، ناگزير با آن همراه شدند، ولى اين همراهى تا جايى ادامه داشت كه حركت انقلاب تضادى با اهداف و منافعشان پيدا نمىكرد. حتى برخى گروههاى سياسى در كشاكش انقلاب اسلامى بهدنبال تغيير مسير انقلاب درجهت دلخواه خود بودند.
تضاد يا تغاير احزاب سياسى با انقلاب اسلامى از حيث اهداف و خواستهها، موجب گرديد كه بيشتر احزاب به مخالفت با انقلاب برخيزند و يا تا حدودى با آن همراه گردند و سپس راه خود را جدا نمايند. در اين ميان هيئتهاى مؤتلفه اسلامى همراه با مردم و در جهت اهداف انقلاب عمل كردند. اينك خلاصهوار به بررسى وضعيت جريانهاى فكرى و احزاب در آستانه انقلاب اسلامى مىپردازيم.
يك. حزب توده
حزب توده كه يكى از احزاب ماركسيستى است و پس از كودتاى 28 مرداد منفعل و منزوى گرديده بود، در جريان انقلاب اسلامى سعى داشت با تغيير شعار مردم از «استقلال، آزادى، جمهورى اسلامى» به «استقلال، آزادى، عدالت اجتماعى»، درواقع به نفى جمهورى اسلامى بپردازد. آنان همچنين كوشيدند تا از راههاى مختلف، شعار «نه شرقى» را از شعار معروف «نه شرقى، نه غربى، جمهورى اسلامى» حذف كنند و ازسويى به گستردن ديدگاههاى كمونيستى خود در ميان مردم بپردارند. اما پايبندى مردم به اسلام و شمار كم اعضاى حزب در مقابل انبوه هواداران انقلاب اسلامى، موجب ناكامى آنها گرديد.
از سوى ديگر با توجه به فراگير شدن گفتمان اسلامگرايى، حزب توده نتوانست نيروهاى عمدهاى براى تحقق اهداف خود جذب نمايد و حتى رهبران آن در زمان انقلاب مجبور شدند با توجه به فضاى غالب اسلامى، وجهه اسلامى از خود نشان دهند. اين حزب پس از پيروزى انقلاب اسلامى سعى كرد خود را مدافع انقلاب، اسلام و خط امام (قدس سره) بنماياند. آنها در اين راه حتى اصطلاحات خاص اسلامى را بهكار گرفتند؛ چنانكه مثلًا به جاى سوسياليسم از عبارت
«بينش توحيدى» و به جاى پرولتاريا نيز از واژه «مستضعفين» استفاده مىكردند. بدينترتيب، حزب توده و اغلب جريانهاى فكرى- ماركسيستى در جريان و پس از پيروزى انقلاب با اقبال مردمى روبهرو نشدند. عدمتجانس اعتقادى، وابستگى به قدرتهاى بيگانه و مخالفت با اهداف و شعارهاى انقلاب اسلامى، ازجمله دلايل روىگردانى مردم از حزب توده بود. سرانجام در سالهاى اوليه پس از انقلاب، سران اين حزب به همراه شمار زيادى از اعضاى نفوذى در ارتش و ساير ادارات، دستگير و محاكمه شدند.
دو. سازمان چريكهاى فدايى خلق ايران
اين گروه ماركسيستى كه در اوايل دهه 40 با فعاليت مسلحانه، مبارزه خود را شروع كرده بود، در اوايل دهه پنجاه تقريباً از ميان رفت. در آن سالها رهبران اصلى چريكهاى فدايى خلق دستگير شدند و پرونده اين گروه در همين سالها بسته شد و به همين دليل در فضاى انقلابى نيز حضور نداشتند. البته چريكهاى فدايى خلق نه پيش و نه پس از انقلاب بهدليل مسلمان بودن مردم، در ميان آنان پايگاهى نيافتند.
اين سازمان در جريان پيروزى انقلاب اسلامى نقشى ايفا نكرد. سبب اين امر نيز همانند حزب توده، ناهماهنگى اعتقادى و اخلاقى يا به بيانى، تضاد ايدئولوژيكى و بىاعتقادى آنها بود و همچنين وابستگى مستقيم يا غيرمستقيم آنان به قدرتهاى خارجى.
تضاد چريكهاى فدايى خلق با انقلاب اسلامى، پس از پيروزى آن به اوج خود رسيد. آنها از همان ابتدا شورش در گنبد را سازماندهى كردند و بر شورش خلق عرب در خوزستان نيز دامن زدند. آنان شورش قشقايىها در فارس را تشويق و در بسيارى از شهرهاى شمالى كشور فتنهگرى كردند. همچنين در كردستان با همكارى احزاب ضدانقلاب به جنگ با حاميان و پاسداران انقلاب اسلامى برخاستند. سرانجام در سال 1362 با دستگيرى بيشتر اعضاى اين سازمان، عملًا قدرت هرگونه فعاليتى از آنها گرفته شد.
سه. جبهه ملى ايران
جبهه ملى كه يكى از احزاب تاريخ سياسى اخير ايران است، از چند حزب كوچكتر تشكيل شده بود: حزب ايران، حزب پانايرانيسم، حزب مردم ايران و نيروى سوم. وجه اشتراك اين احزاب در ترجيح ايرانى بودن بر اسلامى بودن، جدا دانستن دين از سياست و عملكرد غيرمذهبى بوده است. اين جبهه در آبان 1328 ازسوى شمارى از ملىگرايان ايرانى در شرايط خاص سياسى دهه بيست با هدف رهانيدن ايران از سيطره انگليس تأسيس شد.
ملىگراها درحالىكه با حضور انگليس در ايران مخالف بودند و هدف اعلامشده آنها مخالفت با نفوذ انگليس در ايران و ملى كردن صنعت نفت كشور بود، به آمريكايىها روىخوش نشان مىدادند و خواستار گسترش رابطه با آنها بودند. جبهه ملى در سالهاى نزديك به شروع انقلاب اسلامى فعاليتى نداشت، اما بار ديگر در سال 1356 بهدنبال اعلام فضاى باز سياسى ازجانب حكومت شاه- كه در ارتباط با سياست حقوق بشر كارتر انجام پذيرفته بود- به فعاليت پرداخت، اما همچون گذشته رشد نكرد؛ چراكه رهبرى پرجاذبه امام خمينى (قدس سره) موجب شده بود كه علاقهمندان به فعاليتهاى سياسى، بدان گرايش نيابند.
در جريان انقلاب اسلامى، جبهه ملى با تكيه بر قانون اساسى مشروطيت و تأكيد بر اينكه شاه بايد سلطنت كند نه حكومت، نشان داد كه به موفقيت انقلاب اسلامى و آرمانهاى آن باور ندارد. آنها در آن اوضاع بهگونهاى افراطى كوشيدند تا نظر قدرتمندان خارجى بهويژه آمريكا را به خود جلب كنند تا مقدمات حاكميت خود را فراهم آورند. اين در حالى بود كه رهبر انقلاب آشكارا ستيز خود را با بيگانگان اعلام داشته بود؛ چراكه مسبب بسيارى از مشكلات مردم ايران را قدرتهاى خارجى بهويژه آمريكا و حمايت آنها از شاه مىدانست.
جبهه ملى در آستانه پيروزى انقلاب اسلامى اوضاع را براى قرار گرفتن در رأس قدرت، مناسب ارزيابى كرد، ازاينرو يكى از رهبران اين جبهه، يعنى شاهپور بختيار نخستوزير حكومت شاهنشاهى شد. پذيرفتن اين منصب در لحظات پايانى حكومت شاه، مورد مخالفت امام خمينى (قدس سره) و مردم انقلابى ايران قرار گرفت و موجب رسوايى و افشاى اين جبهه در نزد مردم شد. با افشاى اسناد جاسوسى و آشكار شدن وابستگى بسيارى از رهبران جبهه ملى در
جريان اشغال لانه جاسوسى آمريكا، اين رسوايى بيشتر شد؛ تا جايىكه بسيارى از آنها ناگزير به غرب گريختند.
جبهه ملى كه با سماجتْ اهداف خود را دنبال مىكرد، پس از انقلاب در جريان تصويب لايحه قصاص در مجلس شوراى اسلامى، عليه اين لايحه موضع گرفت و از مردم خواست تا در اعتراض به آن راهپيمايى كنند. اين امر با مخالفت شديد امام خمينى (قدس سره) روبهرو شد و ايشان با اعلام ارتداد بانيان اين راهپيمايى، به زندگى سياسى جبهه ملى در داخل كشور پايان داد.
چهار. نهضت آزادى ايران
نهضت آزادى در سال 1340 با جدا شدن از جبهه ملى ايران اعلام موجوديت كرد، اما در يكى دو سال اول رشد چندانى نداشت. با شروع مجدد فضاى اختناق شاهنشاهى در سالهاى نخستين دهه چهل، از اين رشد اندك نيز كاسته شد. نهضت آزادى با اين هدف كه يك گروه سياسى- مذهبى باشد، تشكيل شد، ولى عمدتاً به فعاليت سياسى پرداخت؛ چراكه اساساً فلسفه تأسيس آن نوعى مبارزه سياسى بود، نه مبارزه با بىدينى. اين در حالى بود كه بازرگان در مقام يكى از بنيانگذاران اين نهضت نيز هدف از تشكيل آن را «حفظ اصالت نهضت ملى در چارچوب وحدت با جنبش نوين اسلامى» عنوان كرده بود.
رهبران نهضت آزادى با وجود انتقادهايشان از شاه، مىكوشيدند تا از حدود قانون اساسى خارج نشوند. اين نهضت با استفاده از اين فرصت، اندكى رشد كرد و بر فعاليت خود نيز افزود. در آستانه پيروزى انقلاب، اطلاعيههاى نهضت آزادى و حتى جبهه ملى رنگ مذهبى نيز به خود گرفت.
با اوجگيرى مبارزات مردم، نهضت آزادى همچون ديگر گروههاى سياسى ناگزير با امواج خروشان مردمى همراه شد، اما بين ديدگاههاى آنها با ديدگاه رهبرى انقلاب و مردم، تغاير وجود داشت. براى مثال، بازرگان طى مصاحبهاى در سوم بهمن 1357 درمورد بختيار
(نخستوزير وقت) اظهار داشت: «او مردى وطنپرست، بسيار منطقى و داراى تشخيص درست است.» اين در حالى بود كه مردم، بختيار را نوكر بىاختيار مىخواندند. بازرگان پس از پيروزى انقلاب اسلامى نيز در دوران نخستوزيرى خود، از خائن شمردن بختيار خوددارى كرد؛ حالآنكه امام خمينى (قدس سره) بختيار را «تهمانده استعمار، خائن، ذخيره استعمار، نوكر و مأمور، آدمكش، به تباهى كشاننده مملكت و جانى» معرفى كرد. نهضت آزادى تا آن زمان هرچند ضعفها و انحرافاتى از خود نشان داده بود، برخى سران انقلاب اميدوار بودند كه آنان هدايت و اصلاح گردند. در همين راستا، امام خمينى (قدس سره) در چهارمين روز بازگشت به ايران، مهندس بازرگان را صرفنظر از گرايش گروهى ايشان، با پيشنهاد شوراى انقلاب به نخستوزيرى منصوب كرد و پس از پيروزى انقلاب نيز اين دولت با نام «دولت موقت انقلاب اسلامى ايران»، اداره كشور را برعهده گرفت. اما متأسفانه دولت موقت، جايگاه عناصر جبهه ملى، نهضت آزادى و روشنفكرانى شد كه فاقد حساسيت فرهنگى، سياسى و اقتصادى نسبت به غرب بودند. تركيب و عملكرد دولت موقت به همان اندازه كه آمريكا را نسبت به حوادث آينده انقلاب خوشبين مىساخت، نيروى مذهبى و مردم انقلابى را- كه با رهبرى امام (قدس سره) وحدت مىيافتند- دچار ترديد و اضطراب مىكرد. نهضت آزادى پس از در دست گرفتن دولت موقت گسترش زيادى يافت، اما بهدنبال ملاقات مهندس بازرگان با يكى از مقامات بلندپايه آمريكا و درپى افشاى اسناد جاسوسى، به يكباره از وجاهت نهضت آزادى تا حد زيادى كاسته شد و كار بهجايى كشيد كه بازرگان استعفا نمود. آنچه موجب تغاير ديدگاهها و عملكرد نهضت آزادى با جريان انقلاب اسلامى شد، عبارت است از: اعتقاد به جدايى دين از سياست، علمزدگى، وابستگى و خوشبينى به قدرتهاى جهانى بهويژه آمريكا و نداشتن شم سياسى.
پنج. سازمان مجاهدين خلق
اين سازمان در سال 52 تا 54 دچار تحول عميق در درون خود گرديد و بسيارى از نيروهاى آن به ماركسيسم گرويدند. كسانى هم كه با اين اقدام مخالفت كردند، كشته شدند و بدينرو تنها تنى چند در زندان باقى ماندند كه پس از آزاد شدن، در آستانه انقلاب اسلامى بار ديگر اين سازمان را فعال كردند. اين گروه پس از چند سال كار فكرى، به اقدامات نظامى عليه شاه روى آورد كه البته به سرعت نيز سركوب شد. آشنايى آنان با مذهب اغلب از طريق آثار مهندس بازرگان بود؛ چنانكه به نوشته خود سازمان، پس از قرآن و نهجالبلاغه، آموزشهاى دينى آنها بر محور كتابراه طىشده(از آثار مهندس بازرگان) بود كه مورد بحث و واكاوى قرار مىگرفت. ايدئولوژى آنان نشان مىداد كه سازمان به روحانيت و مرجعيت اعتقادى ندارد و تنها در انديشه استفاده ابزارى از آنهاست. يكى از مظاهر بىاعتقادى مجاهدين به اسلام حوزوى، عدمباور به رساله عمليه بود كه آن را محصول شرايط دوره فئوداليسم مىدانستند. آنها همچنين در مسائل اعتقادى برداشت ويژه خويش را داشتند. با وجود اختلاف فكرى سازمان با روحانيت، مجاهدين تلاش مىكردند با روشهاى منافقانه، از جايگاه و نفوذ روحانيان و حتى شخص حضرت امام (قدس سره) استفاده كنند. در اين زمينه، سازمان فعاليت ويژهاى را آغاز كرد تا شايد از امام (قدس سره) براى خود تأييديه بگيرد، ولى ايشان با وجود توصيه برخى روحانيون انقلابى، در اقدامى دورانديشانه از تأييد سازمان مجاهدين خوددارى نمود و از آنها كمترين حمايتى نكرد.
سازمان مجاهدين در پيروزى انقلاب اسلامى نقش درخورى نداشت، اما هنگامى كه پيروزى را قطعى ديد، به ظاهرسازى و روشهاى منافقانه روى آورد و خود را همراه انقلاب و حركت مردمى نشان داد و در واقع از همينروى بود كه به منافقين شهرت يافتند. اعضاى اين
گروه پس از انقلاب نيز براى يارگيرى، باز با همان چهره منافقانه حركت كرد. پخش گسترده عكس امام خمينى (قدس سره) با آرم سازمان، از اولين شگردهايى بود كه در اين راستا انجام شد. منافقين در جذب برخى جوانان موفقيتهايى نيز بهدست آوردند؛ آنگونهكه توانستند چندين هزار نفر را درجهت اهداف خود سازماندهى كنند. امام خمينى (قدس سره) با شناخت دقيق ماهيت آنان، چهره حقيقىشان را براى توده مردم آشكار كرد. سرانجام نيز منافقين به ترور و جنگ مسلحانه با جمهورى اسلامى روى آوردند و بسيارى از رهبران انقلابى و مردم عادى را به شهادت رساندند.
شش. هيئتهاى مؤتلفه اسلامى
اين جمعيت با نظر امام (قدس سره) و پس از تشكيل جلسات مخفى، اركان خود را در دو بخش كميته مركزى و شوراى روحانى- با عضويت جمعى از روحانيون- تنظيم كرد، اما بعدها شاخه نظامى نيز به اركان آن افزوده شد. مؤتلفه كوشيد تا مبارزه منسجمى را براساس آرمانهاى امام (قدس سره) آغاز كند. بديهى است اين تشكل بهدليل وابستگىاش به مرجعيت، بهمانند مجاهدينخواهان تدوين ايدئولوژى مستقلى نبود. بهواقع آنها در امر دينشناسى، تنها به مرجعيت نظرداشتند. اين جمعيت از سازماندهى كارآمدى برخوردار بود و در طول سالهاى 1344 تا 1356 پيامهاى امام خمينى (قدس سره) را بهسرعت در سراسر كشور توزيع مىكرد. هيئتهاى مؤتلفه اسلامى با سازماندهى مردم و هيئتهاى مذهبى براى شركت در راهپيمايىها و اعتصابات، در پيروزى انقلاب نقش بسزايى داشت. پس از پيروزى انقلاب نيز اين تشكيلات اسلامى همچنان در خط امام (قدس سره) و انقلاب باقى ماند.
چكيده سخن اينكه، وقتى در سال 1356 موج عظيم مردمى- براساس آموزههاى اسلامى و با رهبرى روحانيت- شروع به حركت كرد، گروهها و احزاب سياسى همچون قطراتى كوچك ناگزير با آن همراه شدند، اما بيشتر اين گروهها همراهى را با همدلى قرين نكردند و در هرجا كه توانستند، حركت انقلاب اسلامى و ايثارگرى مردم را به نفع خود مصادره نمودند و از كمترين فرصتها نيز براى رسيدن به اهداف خود سود جستند.
چكيده
1. الگوى پيشرفت و تعالى اسلامى از اواخر عصر قاجاريه فرايند تكاملى خود را طى كرد.
2. نقطه عطف تاريخى در اين زمينه، شكلگيرى جنبش تنباكو است كه برمبناى نفى استعمار و از سويى برپايه قاعده نفى سبيل بنيان گشت.
3. شكلگيرى جنبش عدالتخانه از ديگر مراحل اين الگو بود كه براساس مدل بومى، نفى استعمار را طلب مىكرد.
4. با وجود استبداد عصر پهلوى، الگوى پيشرفت و تعالى اسلامى مسير تكاملى خود را طى نمود و در دهههاى 40 و 50 با طرح نظريه حكومت اسلامى، بسترى مناسب را براى تحول انقلابى و اجراى الگوى تعالى فراهم آورد.
5. انقلاب اسلامى نقطه عطفى در فرايند تكاملى الگوى پيشرفت و تعالى بهشمار مىآيد.
6. با توجه به سركوب احزاب و گروهها تا پايان 1355، در فضاى انقلابى سالهاى 56 و 57 هيچ حزب يا گروه انقلابى مدعى قدرت وجود نداشت.
7. تنها با سازماندهى مؤثر رهبرى انقلاب بود كه مردم در زمره مخالفان وضع موجود قرارگرفتند.
8. فرايند بسيج سياسى در ايران، با نارضايتىهاى عمومى و آگاهىبخشى به مردم آغاز شد.
9. در طول سالهاى 56 و 57، اجتماع سنتى شهرنشين ايران، در بسيج هسته مركزى مقاومت مردمى و تداوم آن، نقشى انكارناپذير داشت.
10. بهطوركلى اگر نقطه شروع حركت انقلاب را 19 دىماه 1356 در نظر گيريم، روند تحولات تا پيروزى انقلاب اسلامى به چهار دوره تقسيمپذير است: مرحله تظاهرات در سطح محلى (دىماه 56 تا تير 57)، مرحله گسترش تظاهرات مردمى در سطح كشور
(مرداد تا مهر 57)، مرحله اعتصابات و تظاهرات گسترده (مهر تا آذر 57) و مرحله سرنوشتساز و كنشهاى جمعى (آذر تا بهمن 57).
پرسش
1. فرايند تكاملى الگوى پيشرفت و تعالى در اواخر عصر قاجار را توضيح دهيد.
2. فرايند تكامل الگوى تعالى در عصر پهلوى دوم را شرح دهيد.
3. نقش احزاب را در شكلگيرى انقلاب اسلامى تبيين كنيد.
4. فرايند بسيج سياسى را در وقوع انقلاب اسلامى بيان داريد.
براى پژوهش
1. ويژگىهاى انقلاب اسلامى را در مقايسه با الگوى ترقى بررسى كنيد و وجوه تمايز آن را برشمريد.
2. درباره نقش رهبرى انقلاب اسلامى در فرايند بسيج مردمى تحقيق كنيد.
3. حوادث مهم ديگرى را در سالهاى 56 و 57 ذكر كنيد كه منتهى به انقلاب اسلامى شد.
براى مطالعه بيشتر
1. علىاكبر ولايتى،پويايى فرهنگ و تمدن اسلامى، ج 4، تهران، چاپ و انتشارات وزارت امورخارجه، 1383.
2. حميد بصيرتمنش،علما و رژيم رضاشاه، تهران، عروج، 1376.
3. يدالله هنرى لطيفپور،فرهنگ سياسى شيعه و انقلاب اسلامى ايران، تهران، مركز اسناد انقلاب اسلامى، 1380.
4. روحالله حسينيان،بيست سال تكاپوى اسلام شيعى در ايران (1340- 1320)، تهران، مركز اسناد انقلاب اسلامى، 1381.
5. محمدرحيم عيوضى،جامعهشناسى سياسى اپوزيسيون عصر پهلوى، تهران، قومس، 1386.
6. احمد گلمحمدى، «زمينه بسيج مردمى در انقلاب اسلامى»،فصلنامه راهبرد، ش 9، بهار 1375.
فصل ششم: انقلاب اسلامى؛ هويت خواهى و استقلال طلبى
مقدمه
با توجه به فرايند تكاملى الگوى پيشرفت و تعالى در انقلاب اسلامى- كه به دنبال نفى غرب گرايى و وابستگى بدان بود- مى توان ماهيت اين انقلاب را استقلال طلبانه و هويت خواهانه دانست. درحقيقت انقلاب اسلامى با ديگر انقلابها تفاوتى اساسى داشت. از عمده ترين اين تفاوتها مى توان به فرهنگى و هويتى بودن اين انقلاب اشاره نمود. بنابراين بجاست انقلاب اسلامى را از منظر هويت فرهنگى- به عنوان زمينه اصلى وقوع اين انقلاب- بررسى نمود.
اينكه انقلاب اسلامى، انقلابى هويتى بوده و در پاسخ به بحران هويت رخ داده، با استفاده از شواهد مختلف، دريافتنى است كه يكى از آنها، ديدگاه هاى رهبر انقلاب دراين باره است.
بى شك ديدگاههاى رهبر هر انقلاب به عنوان نظريه پرداز، در فهم علل و زمينه هاى انقلاب نقش بسزايى دارد.
روش ديگر براى اين منظور، بررسى شعارهايى است كه در اين دوران ازسوى مردم و گروهها اعلام شده است. اغلب خواسته ها در انقلابها و جنبشها در شعارها هويدا مى شود كه با بررسى محتوايى آنها مى توان فرهنگى و هويتى بودنشان را دريافت.
ارزيابى نظريه هاى انقلاب اسلامى نيز از ديگر روشها براى دانستن زمينه ها و دلايل انقلاب است تا دريابيم انقلاب اسلامى ايران با ديگر انقلابها متفاوت است. در اين فصل مى كوشيم تا با بررسى سه موضوع، اهميت هويت و فرهنگ را در شكل گيرى انقلاب اسلامى مورد واكاوى قرار دهيم.
الف) مبانى هويت خواهى و استقلال طلبى انقلاب اسلامى در آراى امام خمينى
ماهيت فرهنگى و هويت خواهى در انقلاب اسلامى را مى توان در كلام و دغدغه هاى رهبر و بنيانگذار انقلاب اسلامى جستجو كرد و ازسويى نيز مى توان استمرار اين نوع نگاه و توجه به تحول مزبور را در سياستها، راهبردها و روشهاى اجرايى و عملياتى ايشان مشاهده نمود.
تأكيد بر فرهنگى بودن انقلاب اسلامى و اصرار بر استقلالِ از ديگر قدرتها و بازيابى هويت خودى، ازجمله مسائلى است كه در آراى امام (قدس سره) درخصوص انقلاب اسلامى مطرح شده است. از اين منظر، انقلاب اسلامى پاسخى به بحران هويتِ شكل گرفته براثر سياستهاى عصر پهلوى بوده است. به همين رو، ايشان از انقلاب اسلامى با عنوان انقلابى فرهنگى ياد مى كند:
ما مى خواهيم كه اين انقلابمان را، انقلاب فرهنگى مان را، انقلاب اسلامى مان را به همه ممالك اسلامى صادر كنيم. بايد دانست نگاه امام (قدس سره) به عنصر «فرهنگ» نگاهى مبنايى و زيربنايى است؛ عنصرمهمى كه شكوفايى اش مى تواند موفقيت هاى مستمرى را براى بشرى خسته از قطب بندى هاى مبتنى بر زر و زور به ارمغان آورد. فرهنگ در انديشه امام خمينى (قدس سره) به قدرى مهم است كه هجوم به آن در رأس تمامى اهداف استعمارگران قرار مى گيرد. بنابراين يكى از موضوعاتى كه امام (قدس سره) درهمين باره از آن به عنوان دستاورد انقلاب اسلامى ياد مى كند، استقلال فرهنگى است. امام خمينى (قدس سره) در بيانات خود بر ضرورت اتكا به فرهنگ خودى و نفى غرب تأكيد دارد و اين نكته را متذكر مى شود كه حركت انقلابى مردم ايران در راستاى نفى فرهنگ غربى بود. ايشان در اين زمينه مى فرمايد:
ازجمله نقشه ها كه مع الأسف تأثير بزرگى در كشورها و كشور عزيز ما گذاشت، بيگانه نمودن كشورهاى استعمارزده از خويش، و غرب زده و شرق زده نمودن آنان است؛ به طورى كه خود را و فرهنگ و قدرت خود را به هيچ گرفتند و غرب و شرق، [اين] دو قطب قدرتمند را نژاد برتر، و فرهنگ آنان را والاتر دانستند و وابستگى به يكى از دو قطب را از فرايض غيرقابل اجتناب معرفى نمودند. بنيانگذار جمهورى اسلامى ايران مغلوب شدن در برابر ايدئولوژى يكسان سازى غرب را از دلايل به وجود آمدن اين وضعيت برمى شمارد. بنابراين ايشان انقلاب اسلامى را راهى براى رسيدن به استقلال و بازيابى هويت خودى مى داند. امام خمينى (قدس سره) كينه تمام ناشدنى استكبار نسبت به ملت ايران را واكنشى در برابر اعتقادات و استقلال مردم و شعار نه شرقى و نه غربى آنان مى شمارد. در واقع از همين روست كه ايشان از روشنفكران مى خواهد تا از غرب زدگى و شرق زدگى دست بشويند. وى دراين باره مى گويد:
اين انقلاب براى اسلام بوده است، نه براى كشور، نه براى ملت، نه براىبه دست آوردن يك حكومت؛ براى اينكه اسلام را از شر ابرقدرتها و جنايتكارهاى خارجى و از شر سليقه هاى كج داخلى ... نجات بدهد. حضرت امام (قدس سره) انقلاب را ناشى از تحول درونى، برگرفته از هويت خودى و پاسخى به چالشهاى هويتى مى دانست:
انقلابى كه در ايران واقع شد، يك انقلابى در باطن مردم حاصل شد ... اين انقلابِ درونى است كه پيدا شد در اين كشور و در اين مملكت، و نيست الا به عنايات خداى تبارك و تعالى. پيروزى را ما بايد از انقلاب درونى مردم جستجو كنيم و تا اين معنا حاصل نشود، انقلابها يك انقلابهاى تحويل قدرت از او به قدرت ديگر است و وضع براى ملت همان جور كه بوده، مى باشد. امام (قدس سره) همچنين دو روز پس از ورود به پاريس، در پيامش به طلاب، دانشجويان و دانش آموزان سراسر كشور، خواسته هاى مقدماتى ملت را اينگونه بازمى گويد: «رسيدن به سعادت، آزادى، استقلال، حكومت عدل اسلامى، عدالت حقيقى و برخوردارى از نعمتهاى الهى». در اين خواسته ها نيز به خوبى مى توان موضوع استقلال و رسيدن به سعادت از اين طريق را مشاهده نمود.
در پيامى ديگر، امام (قدس سره) اينگونه تأكيد مى كند: «در اين نهضت مقدس، تشكيل حكومت اسلامى سرلوحه اهداف آن است و ضمانت از آزادى و استقلال [نيز] از ثمرات آن.» در اين زمان شعار استقلال به عنوان يكى از مهمترين شعارها نقش مهمى دارد.
در آراى امام خمينى (قدس سره) كه درباره انقلاب اسلامى مطرح گرديده، بر پارهاى مسائل تأكيد بسيار شده كه از آن جمله، موضوع هويت خواهى و استقلال طلبى در اهداف انقلاب اسلامى است كه آن را از ديگر انقلابها متمايز مى سازد.
ب) مبانى انقلاب اسلامى در شعارهاى مردم
يكى ديگر از روشهايى كه به منظور فهم عوامل و زمينه هاى هر انقلاب مورد استفاده قرار مى گيرد، بررسى شعارهاى مردم و گروهها به عنوان شعارهاى انقلابى است. درحقيقت هر انقلابى داراى شعارهايى است كه در ايدئولوژى انقلاب و فرهنگ آن جامعه ريشه دارد. اين شعارها بيان كننده نگرش انقلابيون و توده هاى انقلابى نسبت به وضع نابسامان موجود، اهداف و ويژگى هاى نظام آرمانى است. ازاين روست كه شعارهاى انقلاب از اسناد گرانبها و يكى از مهمترين منابع مطالعه ارزشها و آرمانهاى آن به شمار مى رود.
در شعارهاى انقلابى اغلب بر موضوعاتى نظير نظام رهبرى و رهبر، راه نجات يا ايدئولوژى هاى نجات بخش و اهداف انقلابى تأكيد مى شود. اين شعارها ويژگى هايى دارند كه از آن جمله مى توان به فهم پذير بودن، ريشه داشتن در پيشينه تاريخى مشترك، جذابيت و سادگى اشاره نمود. برپايه پژوهشى كه در سال 83 انجام گرفته، در شعارهاى مطرح شده در انقلاب اسلامى، بر ارزش شهادت و جانبازى (41 درصد)، اهميت دين اسلام و ضرورت توجه به آن (31 درصد) و ارزش حجاب اسلامى (6 درصد) تأكيد رفته است. همچنين براساس اين تحقيق، وضعيت نظام پيشين سياسى ايران- به دلايل مختلف- براى مردم، نظامى فاسد، تحميلى، ضدمردمى و فاقد مشروعيت سياسى بوده است. در بخشى از اين پژوهش، اهداف انقلاب اسلامى به سه زيرمجموعه تقسيم شده كه در جدول پيش رو آمده است.
نوع اهداف وارزش ها |
تعداد |
درصد |
اهداف وارزش های سیاسی |
261 |
40 |
اهداف وارزش های فرهنگی |
359 |
54 |
اهداف وارزش های اقتصادی |
39 |
6 |
جمع |
659 |
100 |
اين جدول نشان مى دهد كه از 659 شعار مطرح شده درباره اهداف و ارزشهاى انقلاب اسلامى، 261 شعار (حدود 40%) درباره اهداف و ارزشهاى سياسى بوده و 359 شعار (حدود 54%) نيز درباره ارزشهاى فرهنگى. اين حجم از شعارهاى انقلابى درباره فرهنگ، بى گمان نشان دهنده نارضايتى بيشتر مردم از وضعيت فرهنگى جامعه و رژيم بوده است. اين درحالى است كه اهداف و ارزشهاى اقتصادى نيز شامل 39 شعار (حدود 6%) بوده كه نشان دهنده آن است كه مسائل اقتصادى اولويت اساسى در حركت انقلابى مردم نداشته است.
از آنجاكه بيشترين شعارهاى انقلاب اسلامى مربوط به اهداف و آرمانهاى انقلاب در بُعد فرهنگى بوده، اين نيز گوياى آن است كه نارضايتى مردم از وضعيت فرهنگى جامعه شديدتر از ساير ابعاد بوده و شايد مهمترين علت انقلاب اسلامى بوده باشد. اما اين نارضايتى به نارضايتى سياسى بدل شده و در قالب شعارهاى سياسى نمود يافته است. نتيجه اينكه، بى شك وضعيت نامطلوب فرهنگى و نيز ماهيت سياسى نامطلوبِ منتج از آن، اساسى ترين ريشه وقوع انقلاب اسلامى بوده است. به همين رو از اين منظر مى توان انقلاب اسلامى را در راستاى هويت خواهى و استقلال طلبى مردم ايران تحليل نمود.
ج) نقد و ارزيابى نظريه هاى انقلاب براساس هويت انقلاب اسلامى
تا زمان وقوع انقلاب اسلامى، انقلابهاى متعددى در جهان روى داده بود. انقلابهاى فرانسه، روسيه و يا انقلاب دهقانى چين، جامعه شناسان را به تكاپو واداشت تا با به دست دادن نظريه هايى منسجم، به واكاوى علل وقوع انقلابها بپردازند. اما با ظهور انقلاب اسلامى، جامعه شناسان سياسى با پديدهاى جديد روبه رو شدند كه اساساً با انقلاب هاى پيشين متفاوت بود، ازاين رو براى تحليل آن مى بايست به مسائل ديگرى- غير از آنچه در انقلابهاى ديگر مطرح شده- توجه مى شد. در اين بين، برخى جامعه شناسان، تجديدنظر در نظريه هاى پيشين خود را پذيرفتند، اما پارهاى ديگر همچنان بر استفاده از نظريه هاى پيشين اصرار ورزيدند.
به طوركلى براساس يك تقسيم بندى، نظريه هاى به دست داده شده درباره انقلابها را مى توان به نظريه هاى سطح خُرد و سطح كلان بخش بندى نمود. در نظريات سطح خُرد، به فرد و برداشتهاى وى از وضعيت اجتماعى يا شخصيت خاص كسى كه مىتواند سبب عصيان يا انقلابى شدن او شود، توجه مى گردد. در اين نظريه ها براى تبيين ديدگاه ها و كنشهاى سياسى افراد، برداشتهاى ذهنى و فرايندهاى فكرى آنها و همچنين عوامل محيطى مطمح نظر قرار مى گيرد. از آنچه درباره نظريات سطح خرد انقلاب گفته شد، مى توان چنين نتيجه گرفت كه اين نظريات در تحليل چگونگى انقلاب، بر روانشناسى افراد تأكيد بسيار دارند. از ميان ديدگاههايى از اين دست مى توان به نظريه «تد رابرتگر» اشاره نمود. وى در كتاب خود با نام چرا انسانها شورش مى كنند، نظريه «محروميت نسبى» را مطرح نموده كه براساس آن، محروميت مقوله اى ذهنى و روانشناختى است. به سخنى ديگر، ممكن است افراد از نظر ديگران، انسانهاى خوشبختى باشند، اما در ذهن خود به دلايلى احساس محروميت كنند و يا ممكن است افرادى در نظر ديگران در محروميت به سر برند، اما در ذهن خود احساس محروميتى نداشته باشند. نتيجه آنكه از نگاه تد رابرتگر، محروميت مقوله اى نسبى است كه زمينه ايجاد انقلاب را فراهم مى آورد. از ديگر كسانى كه در تحليل وقوع انقلاب بر روانشناسى تأكيد دارند، مى توان به جيمز ديويس اشاره نمود كه بدان خواهيم پرداخت.
برخلاف نظريات سطح خرد انقلاب، نظريات كلان به مسائل فراگير كه همان ساختارهاى اجتماعى است، توجه ويژه اى دارند. برپايه اين نظريات، ساختارهاى اجتماعى، سياسى و اقتصادى جامعه به گونه اى شكل مى گيرد كه انقلاب در چارچوب آنها روى مى دهد. پاره اى از اين نظريات در وقوع انقلاب به ساختارهاى اقتصادى نظر دارد و برخى به ساختارهاى اجتماعى و دسته اى نيز به ساختارهاى سياسى.
نظريات سطح كلان را مى توان به نظريات اقتصادى، سياسى، اجتماعى و فرهنگى دسته بندى نمود. در اين ميان نظريات اقتصادى عمده ترين عامل انقلاب را در مسائل و نارضايتى هاى اقتصادى مى جويد. اين نظريه ها اغلب برگرفته از انديشه هاى ماركس است كه اقتصاد را عامل زيربنايى هر جامعه مى دانست. دسته ديگرى از نظريه ها، انقلاب را از منظر سياسى مى نگرند. از اين منظر، ساختار سياسى و نياز به مشاركت سياسى و سرانجام نارضايتى سياسى عامل اصلى انقلاب است. برخى ديگر از نظريه ها نيز با رهيافتى چندگانه، عوامل مختلف را در تبيين انقلاب مؤثر مى دانند.
در اين قسمت مى كوشيم تا با مطرح نمودن و نقد برخى نظريه هاى مطرح، ضمن اشاره به ناتوانى آنها در تبيين انقلاب اسلامى، بر اين نكته تأكيد نماييم كه آنچه در اين انقلاب نقش كليدى داشته، موضوعى است كه به هيچ رو در اين نظريه ها- كه عموماً بر مبناى اقتصادى يا سياسى است- نمى گنجند؛ چراكه انقلاب اسلامى مبنايى هويت خواهانه و استقلال طلبانه داشت.
يك.تدا اسكاچپول(نظريه دولت تحصيل دار)
از نظريه پردازانى كه درباره علل رويداد انقلابها به عوامل اقتصادى توجه داشته، تدااسكاچپول است. او معتقد است انقلاب در جوامع كشاورزى رخ مى دهد كه تحت فشار بين الملل براى توسعه اند و در اين توسعه، دولت براى تأمين هزينه ها بر مردم فشار مى آورد.
اين فشارها در نهايت موجب نارضايتى و شورش مردم مى گردد كه در صورت ناتوانى حكومت در سركوب آن، انقلاب رخ مى دهد. وى در همين زمينه برآن است كه انقلابها غيرارادى اند و مسائل اقتصادى خارج از اراده افراد، موجب ايجاد انقلاب مى گردد. پس از انقلاب اسلامى ايران اسكاچ پول نتوانست نظريه عام خود را درباره انقلابها، با انقلاب اسلامى ايران تطبيق دهد؛ چراكه وضعيت جامعه ايران با جامعه موردنظر او در نظريه اش مطابقت نداشت. ازاينرو، وى با نوشتن مقاله اى با عنوان «دولت تحصيلدار و اسلام شيعى» تلاش نمود تا با استفاده از ساختار دولتهاى رانتير و شكافى كه در دولتهاى رانتير ميان دولت و جامعه ايجاد مى شود، رويداد انقلاب اسلامى را توجيه كند.
همچنين وى در اين مقاله بيان مى دارد كه تنها انقلاب آگاهانه، انقلاب اسلامى ايران بود. نكته حائز اهميت براى اسكاچپول، توان ايدئولوژى اسلام شيعى در متحد كردن همه ايرانيان (حتى در خارج از مرزها) است. وى در تحليل اين توان مى گفت اسلام شيعى با رهبرى سازش ناپذيرش توانست يك كانال ملى- بومى براى ابراز مخالفت با شاه ايجاد نمايد؛ به گونه اى كه حتى ايرانيان غيرمذهبى مى توانستند تحت چنين لوايى گردآيند.
نتيجه آنكه، اسكاچپول نظريه اش را درباره انقلاب اسلامى به كلى تغيير داد. البته اشكال ديگر نظريه دولت تحصيلدار، فراگير نبودن آن است؛ بدين معناكه براساس اين نظريه مى بايد در دولت هاى تحصيلدارى كه شمار آنها نيز در منطقه خاورميانه كم نيست، انقلاب رخ مى داد.
دو. جيمز ديويس (نظريه توقعات فزاينده)
نظريه جيمز ديويس وجهه اى روانشناسانه دارد و برهمين بنياد نيز وى عامل انقلاب را نوع نگرش افراد به عالم خارج معرفى مىكند. برخى تحليلگران تلاش نموده اند تا اين نظريه را با انقلاب اسلامى ايران تطبيق كنند. در اين بخش ابتدا به اختصار كارآمدى اين نظريه را در تحليل انقلاب اسلامى ايران برمى رسيم.
جميز ديويس پس از بررسى ديدگاههاى متفاوت درباره چگونگى وقوع انقلابها، نقش بهبود شرايط را در وقوع انقلاب در نظر مى گيرد. وى احتمال وقوع انقلاب را يك دوره عقب گرد سريع پس از مدتى طولانى از رشد اقتصادى و اجتماعى مى داند؛ عقب گردى كه با آثار روانى خود زمينه انقلاب را فراهم مى كند. به ديگر بيان، رشد اقتصادى طولانى موجب افزايش انتظارات مى شود و ركود و عقب گرد كوتاه مدت نيز سبب ايجاد فاصله زياد بين انتظارات و واقعيات خارجى توسعه مى گردد و اين فاصله تحمل ناپذير بسترساز انقلاب است. از منظر جيمز ديويس، ثبات و بى ثباتى سياسى به وضعيت فكرى جامعه بستگى دارد. درحقيقت از نگاه وى، وجود نارضايتى است كه انقلاب را مى سازد، نه شرايط ملموس اقتصادى.
آبراهاميان، يكى از تحليلگران انقلاب اسلامى تلاش نموده تا اين نظريه را با علل رويداد انقلاب اسلامى ايران بسنجد. وى در تطبيق «نظريه توقعات فزاينده» جيمز ديويس بر انقلاب اسلامى ايران ضمن اشاره به دستاوردهاى رژيم در توسعه اقتصادى، به فزايندگى انتظارات مردم (ناشى از افزايش درآمدهاى نفتى) و ناتوانى رژيم از پاسخگويى به اين توقعات اشاره مى كند. از ديدگاه او ناتوانى رژيم در اين پاسخگويى موجب قرار گرفتن ايران در لبه انقلاب گرديد. آبراهاميان دراين باره معتقد است كه پنج برابر شدن ناگهانى درآمدهاى حاصل از نفت در سه سال آخر عمر رژيم موجب بالاتر رفتن توقعات مردم گرديد و از اين رهگذر شكاف بين وعده ها و دستاوردهاى رژيم از يكسو و خواسته ها و داشته هاى مردم از سوى ديگر عميق تر شد. وى در توضيحِ اين نوع تبيينِ روانشناختى اجتماعى از انقلاب، به ذكر دلايل خود مى پردازد و در ادامه مى افزايد:
راست بود كه در چهارده سال پس از انقلاب سفيد ... جهش هاى بزرگى در عرصه هاى بهداشت و آموزش صورت گرفته بود؛ تعداد پزشكان سه برابر شده، ميزان مرگ و مير كودكان به ميزان كمتر از 12 برابر كاهش يافته، سوادآموزى از 26% به 42% رسيده بود .... اما اين نيز حقيقت داشت و معمولًا مخالفان نيز به آن اشاره مى كردند كه پس از 14 سال از به اصطلاح انقلاب سفيد، ايران هنوزيكى از بدترين نسبتها را درخصوص پزشك، بهيار و يكى از بالاترين ميزان مرگ و مير اطفال و ... را در كل خاورميانه داشت. درست بود كه انقلاب سفيد به روستائيان كمك كرد ... اما اين هم حقيقت داشت كه 96% روستائيان بدون برق ماندند و در برابر هر دو خانوار كه زمين دريافت كردند، يك خانوار بى زمين ماند ... روشن بود كه سطح زندگى بسيارى از خانواده ها ... بهبود يافت، اما اين هم روشن بود كه كيفيت زندگى بسيارى از خانواده ها با گسترش حاشيه نشينى، حصيرآبادها، حلبى آبادها و ... نقصان گرفت. بايد دانست كه تحليل انقلاب اسلامى براساس اين نظريه، با اشكالاتى چند روبه روست. اشكال عمده تطبيق اين نظريه با انقلاب اسلامى ايران در اين است كه نظريه پردازان معتقدند روند شبه مدرنيزاسيونى كه در ايران از سالها پيش از انقلاب شروع شده بود، نقطه آغاز افزايش انتظارات بود كه بعدها بالارفتن بهاى نفت و برخوردارى عمومى از امكانات فراوان و سپس كاهش قيمت نفت، اين فاصله تحم لناپذير را ايجاد كرد.
روند شتابان مدرنيزاسيون در ايران از اوايل دهه 50 آغاز شد. با بررسى دقيقتر درمى يابيم كه اين نظريه اساساً فعاليتها، مبارزات و نارضايتى ها عليه رژيم پهلوى دوم را قبل از مدرنيزاسيون، در نظر نگرفته و به همين رو انقلاب را تنها ناشى از مدرنيزاسيون مى داند. اين در حالى است كه برخى تحليلگران، ريشه هاى نارضايتى ها و قيامها عليه دولت پهلوى را به مدتها پيش از آغاز روند مدرنيزاسيون در ايران بازمى گردانند.
همچنين اين نظريه اگرچه ممكن است برخى عوامل شتاب زا در وقوع انقلاب را توضيح دهد، در بيان علت وقوع انقلاب اسلامى به تحليلى يكجانبه پرداخته است؛ حال آنكه عوامل مختلفى در پيدايش هر انقلاب مؤثر است و انقلاب اسلامى ايران نيز از اين قاعده بيرون نيست. بنابراين نمى توان مدرنيزاسيون را عامل اصلى انقلاب ايران دانست.
سه. ميشل فوكو (نظريه فرهنگى انقلاب)
يكى از انديشمندان علوم اجتماعى فرانسه ميشل فوكوست كه به انقلاب اسلامى ايران توجهى خاص داشته و تلاش نموده تا از منظر فرهنگى، انقلاب ايران را بكاود. البته نگاه فوكو به انقلاب اسلامى ويژگى هايى خاص دارد، اما چون او انقلاب ايران را انقلابى برخلاف جريان جنبشهاى مدرنيته تحليل مى كند، از اين حيث پرداختن به ديدگاه او سودمند خواهد بود.
فوكو در بررسى هايش تأكيد مى كند كه اين انقلاب نمى تواند با انگيزه هاى اقتصادى و مادى صورت گرفته باشد؛ زيرا اگر اين انگيزه ها در كار بود، مرفهان و متمولان هيچگاه در آن شركت نمى كردند. وى زمانى كه وحدت كلمه مردم يا به تعبير خود «اراده جمعى» مردم ايران را مى بيند، شگفت زده مىشود. او عامل اصلى اين جريان را شكست مدرنيسم مى داند و معتقد است كه دوران نوسازى در ايران به سر آمده است.
اما پرسش اساسى در برابر نظريه فوكو اين است كه چرا ايران پس از يك قرن تلاش براى مدرن شدن (نهضت مشروطه و دوران پهلوى)، در مقابل مدرنيته قيام كرد، درحالى كه به صورت طبيعى اين اتفاق مى بايست در غرب كه مهد مدرنيته است، رخ مى داد؟ چنانكه پيشتر در غرب، قيامهاى كمونيستى در تقابل با مدرنيته به وجود آمد.
فوكو معتقد است كه سبب اين امر را بايد در مذهب تشيع كاويد. او بر اين باور است كه مذهب تشيع داراى ويژگى هايى است كه فرهنگ غرب از آن تهى است. از منظر وى، دو ويژگى اثرگذار در حركتهاى مذهب تشيع وجود دارد:
1. اعتقاد به امام زمان (عج) و نقش او در زندگى مردم شيعه كه براساس آن مردم نه تنهاتحصيل وضع مطلوب را ناممكن نمى دانند، بلكه وقوع آن را نيز حتمى و لازم مى شمرند؛ امرى كه بى ترديد در برانگيختن آنها به قيام و تلاش براى بهبود اوضاع تأثيرىبه غايت دارد.
2. وجود روحانيت شيعه و نقش آنها در حفظ دين و به ويژه حضور مرجعيت در جايگاه رهبران حقيقى مردم.
از نگاه فوكو، مرجعيت شيعه بدون اين هزينه ها حاكميت جامعه را به دست مى گيرد و مردم نيز در عمل، كارگزار او مى شوند. وى وقتى با يك خلبان بوئينگ مصاحبه مى كند، با لحن آمرانه اى جواب مى شنود كه گرانبهاترين ثروتى كه ايران از قرنها پيش تاكنون داشته،در فرانسه نزد شماست؛ از او به خوبى نگهدارى كنيد! همچنين هنگامى كه با كارگران صنعت نفت سخن مى گويد، درمى يابد كه آنها به احدى جز امام خمينى (قدس سره) اعتماد ندارند. نتيجه آنكه، فوكو انقلاب اسلامى ايران را برخلاف جريان مدرنيسم و اساساً متفاوت با انقلابهاى ديگر مىداند. او اين انقلاب را برگرفته از مبانى اعتقادى شيعه دانسته، بر اين بنياد نيز به تحليل آن مى پردازد.
در آخر بايد گفت نظريه هاى مطرح درباره انقلاب اسلامى بسيار است، اما اغلب اينها نتوانسته اند انقلاب اسلامى را به درستى واكاوى كنند. اغلب تحليلگران در بررسى انقلاب اسلامى آن را انقلابى هويتى و بر مبناى فرهنگ و نظريه هاى فرهنگى دانسته اند. بنابراين با بررسى و نقد نظريه هاى مربوط به انقلاب درمى يابيم كه انقلاب اسلامى در راستاى هويت خواهى و استقلال طلبى مردم ايران روى داد.
چكيده
1. انقلاب اسلامى ايران را مى توان انقلابى در راستاى هويت خواهى و استقلال طلبى مردم ايران تلقى نمود كه براى تأييد اين مدعا مى توان به آراى امام خمينى (قدس سره) نظرى افكند. ايشان در اين زمينه همواره بر هويت و استقلال به عنوان ماهيت انقلاب اسلامى ايران تأكيد داشت.
2. يكى ديگر از منابعى كه درباره هويت و استقلال مى توان به آن استناد نمود، شعارهاى انقلابى مردم ايران است كه بررسى آنها، هويت خواهى و استقلال طلبى مردم ايران را در فرايند انقلاب اسلامى مى نماياند.
3. منبع ديگر در اين زمينه، رجوع به نظريه هايى است كه درباره انقلاب اسلامى ايران مطرح گرديده است. بسيارى از نظريه پردازان خارجى در تحليل انقلاب اسلامى بر اين باورند كه ماهيت اين انقلاب با ديگر انقلابهاى جهان متفاوت است. اينان معتقدند كه عنصر فرهنگ و هويت در انقلاب اسلامى ايران نقش مؤثرى دارد، ازاين رو انقلاب مزبور در راستاى استقلال طلبى و هويت خواهى مردم ايران روى داد.
فصل هشتم: دستاوردهاى انقلاب اسلامى
مقدمه
انقلاب يكى از پديده هاى عظيم و نادر در حيات اجتماعى به شمار مى رود؛ آنگونه كه نادر بودنش سبب ضعف در شناسايى و عظيم بودنش موجب موضعگيرى هاى متناقض در برابر آن گرديده است. نكته مهم در تحليل اين پديده، اصل تنوع و كثرت در حدوث و ماهيت انقلابهاست. به بيانى ديگر، هر انقلابى را ماهيتى است كه نشانه هويت و مقاصد مطلوب آن محسوب مى گردد. بنابراين در تحليل، تبليغ و معرفى هر انقلابى بايد به همه جهات توجه كرد و درمورد وضعيت كنونى و آتيه اش نيز با احتياط اظهارنظر نمود.
اگر بخواهيم دستاوردهاى انقلاب اسلامى ايران را بررسى كنيم، بى شك در كنار برخى كاستى ها، دستاوردهاى عظيمى جلوه مىكند كه هريك به تنهايى براى موفق دانستن انقلاب قابل استناد است؛ به ويژه دستاوردهاى فرهنگى انقلاب كه دين و سياست را بار ديگر در صحنه تاريخ تمدن بشرى به هم پيوند داد. به طوركلى دستاوردهاى انقلاب اسلامى را مى توان در دو سطح داخلى و بين المللى ارزيابى كرد كه به بررسى هريك مى پردازيم.
الف) دستاوردهاى انقلاب اسلامى در سطح داخلى
دستاوردهاى داخلى را بر مبناى هويت خواهى مى توان در دو محور سياسى و فرهنگى بررسى نمود.
يك. دستاوردهاى سياسى
1. سرنگونى نظام شاهنشاهى و استقرار حاكميت الهى
حاكميت طولانى مدت نظام شاهنشاهى بر ايران، معيارهايى را بر اين كشور حاكم ساخته بود كه سعادت، عزت و سربلندى ملت در آن جايى نداشت. در فرهنگ مردم، نظام شاهنشاهى با زر و زور و تزوير، فساد، حق كشى و بى عدالتى و در يك كلام، ضدارزشها مترادف بود. از يكسو، رژيم پهلوى به پندار حاكميت 2500 ساله نظام شاهنشاهى بر ايران، حيات و دوام خود را سنت محتوم تاريخى مى دانست و از سوى ديگر، سرمايه گذارى هاى آمريكا و غرب در ايران، رژيم شاه را چنان مقتدر و مسلح ساخته بود كه هرگونه تصور تزلزل يا سقوط آن را ناممكن مى ساخت. با اين حال، انقلاب اسلامى در عينى ترين دستاورد خود، اين نظام را درهم كوبيد و نهال طيبه «استقلال، آزادى و جمهورى اسلامى» را در اين كشور نشاند. نظام هاى رايج سياسى در نظريه هاى انديشمندان جهان ريشه دارد كه در طول تاريخ براساس نيازهاى مقطعى بدان دست يافته اند. براى نمونه، پس از تجربه قرون وسطا در اروپا و حاكميت زورمدارانه كليسا به نام دين، «ليبرال دموكراسى» غرب، راهكارِ كنار نهادن دين و ناكارآمد جلوه دادن آن را برگزيد. در اين رهگذر، با اثرپذيرى انديشمندان مسلمان از اين نظريه، رفته رفته اسلام به مجموعه اى از احكام فردى بى تأثير و كم محتوا بدل شد كه در سرنوشت اجتماعى بشر هيچ نقشى نداشت. با انقلاب اسلامى ايران موضوع تقيد به دين ديگربار تأييد گرديد و در بسيارى از اصول و فصول قانون اساسى مورد توجه قرار گرفت. وضعيت تقيد و تبعيت از قوانين الهى، نظام جمهورى اسلامى را درست در برابر نظامهاى فاشيستى مى نشاند كه در آنها، حكومت بر اخلاق و مذهب حاكم است.
افزون بر اين، تأكيد بر قانون به معناى تبعيت از قوانين اسلام و پذيرش جايگاه قانونى مردم و زمينه سازى براى حضور مؤثر آنها در سياست، نشاندهنده تقابل نظام تازه تأسيس با هرگونه نظام استبدادى است؛ چه آنكه نظام استبداى از هرگونه مشاركت مردمى بيزار و هراسان است و هرچند ممكن است در مواردى بدان تمسك جويد، هيچگاه اين عمل نمى تواند به صورت رفتار حكومتى درآيد. بى ترديد سبب اين امر نپذيرفتن جايگاه قانونى مردم ازسوى نظام هاى استبدادى است. همچنين آنچه درعمل طى سه دهه انقلاب اسلامى شاهد آن بوده ايم، افزون بر رشد كمّى، بيانگر تعميق آگاهى هاى مردم در زمينه هاى مختلف است كه بررسى تحليلى مشاركت انتخاباتى آنها در اين مدت به خوبى اين موضوع را مى نماياند. امام خمينى (قدس سره) دراين باره مى گويد:
در اين طرز حكومت، حاكميت منحصر به خداست و قانون [نيز] فرمان و حكم خداست. قانون اسلام يا فرمان خدا، بر همه افراد و بر دولت اسلامى حكومت تام دارد. همه افراد- از رسول اكرم (ص) گرفته تا خلفاى آن حضرت و ساير افراد- تاابد تابع قانون هستند؛ همان قانونى كه از طرف خداى تبارك وتعالى نازل شده و در لسان قرآن و نبى اكرم (ص) بيان شده است. تا پيش از پيروزى انقلاب اسلامى، حاكمان و سياستمداران- همگام با نظام هاى غربى- نظريه جدايى دين از سياست را تبليغ مى كردند تا مردم را از دخالت در سرنوشت خود بازدارند. اينگونه بود كه حكام مستبد و حاميان خارجى آنها با آسودگى خاطر به چپاول منابع و ثروتهاى مردم اين مرز و بوم پرداختند. انقلاب اسلامى ايران با كشيدن خط بطلان بر اين نگره، براساس تعاليم اسلامى دخالت مردم در سرنوشت خود و امور سياسى را ضرورى شمرد و ديانت و سياست را برپايه اين جمله معروف شهيد مدرس، لازم و ملزوم يكديگر دانست: «سياست ما عين ديانت ماست و ديانت ما عين سياست ما.»
2. افزايش بينش و مشاركت سياسى مردم
دور نگاه داشتن مردم از مسائل و واقعيت هاى جامعه، از سياستهاى رژيم هاى نامشروع است تا حيات خود را تداوم بخشند. رژيم پهلوى نيز با پيگيرى اين هدف مى كوشيد تا بينش اجتماعى و سياسى مردم تعميق نيابد و جامعه همچنان در بى خبرى به سر برد. پس از پيروزى انقلاب اسلامى، افزايش آگاهى ها و تقويت بينش سياسى مردم به عنوان اصلى مهم در قانون اساسى جمهورى اسلامى، سرلوحه برنامه ريزى هاى كشور قرار گرفت. بدين ترتيب، مردم به عنوان صاحبان اصلى انقلاب و ولى نعمت نظام، با ديدگاهها و آرمانهاى خويش به يارى حكومت اسلامى شتافتند.
در بحث از مشاركت سياسى در رژيم پهلوى، بايد دانست كه مردم جايگاهى نداشتند و نمى توانستند در سرنوشت خود دخالت كنند. رژيم سلطنتى با كودتا روى كار آمده بود و قوه مقننه شكلى فرمايشى داشت و اثرى از مشاركت سياسى مردم به چشم نمى خورد. انقلاب اسلامى ايران با تغيير اين وضعيت، مردم را نسبت به سرنوشتشان حساس كرد و آنها را به مشاركت سياسى فراخواند. كمتر از دو ماه پس از پيروزى انقلاب اسلامى، اصل نظام به همه پرسى گذارده شد و به فاصله كمى از آن، انتخابات مجلس خبرگان قانون اساسى، رياست جمهورى و مجلس شوراى اسلامى برگزار گرديد؛ همه پرسىهايى كه جملگى نشاندهنده مشاركت سياسى گسترده مردم بود. در طول سه دهه گذشته پس از پيروزى انقلاب به طور متوسط هر سال يك انتخابات در عرصه تصميم گيرى كشور برگزار شده كه اين بى شك دستاوردى مهم براى نظام جمهورى اسلامى ايران به شمار مى آيد.
3. استقلال و دگرگونى اصول سياست خارجى
يكى ديگر از مهمترين دستاوردهاى انقلاب اسلامى، استقلال سياسى در كشورى است كه به گواهى تاريخ، دست كم در دوران معاصر همواره زير نفوذ قدرتهاى استعمارى و بيگانه بوده است. پس از جنگ جهانى دوم و صف بندى بلوك غرب و شرق، آمريكا به صورت قدرت خارجى بى رقيب در عرصه سياست و اقتصاد ايران درآمد؛ به گونهاىكه سفير آمريكا در ايران به نزديكترين مشاور شاه و دربار بدل گرديد. امام خمينى (قدس سره) در وصف دولت شاهنشاهى ايران مى فرمود:
يك مملكتى كه استقلال ندارد و وابسته به غير است و همه اش به عمل ايشان [/ شاه] وابسته به غير شده، به اين نمى شود گفت يك مملكت متمدن. آرمان استقلال طلبى مردم پيش از انقلاب در شعار «نه شرقى، نه غربى، جمهورى اسلامى» تبلور يافت و پس از پيروزى انقلاب نيز در كلام امام خمينى (قدس سره) و متن قانون اساسى نمودار شد:
سياست خارجى جمهورى اسلامى ايران براساس نفى هرگونه سلطه جويى و سلطه پذيرى، حفظ استقلال همه جانبه و تماميت ارضى كشور، دفاع از حقوق مسلمانان و عدم تعهد در برابر قدرتهاى سلطه گر و روابط صلح آميز با دُول غيرمحارب استوار است.
دو. دستاوردهاى فرهنگى
1. نفى مظاهر فرهنگى غرب و مقابله با تهاجم فرهنگى
رژيم پهلوى برنامه هاى آينده خود را برپايه نگره غربى بنا نهاده بود. در پرتو اين سياست، معيارها و ارزشهاى غربى در عرصه هاى سياسى، اقتصادى، اجتماعى و فرهنگى ايران حكمفرما شد و كشور به سوى فراموشى تاريخ گذشته و نفى ارزشهاى اسلامى پيش رفت. الگوى استعمار و استبداد بر «استحاله فرهنگى» ايران پايه ريزى شده بود و براى تحقق اين هدف شوم، عرصه هاى گوناگون اجتماع مانند هنر و ادبيات، سينما، تئاتر، راديو و تلويزيون، مطبوعات، كتاب، سيستم آموزش كشور، مدارس، دبيرستانها و دانشگاهها، تحت سيطره ارزشهاى غربى درآمد. بدينسان، افكار عمومى به ويژه نوجوانان و جوانان در معرض تفرقه و ترويج ابتذال و اباحى گرى قرار گرفت تا از اين طريق هويت اسلامى- ملى به فراموشى سپرده شود و فرهنگ غرب نيز به تمامى پذيرفته گردد. انقلاب اسلامى كه نخست يك انقلاب فرهنگى بود، با تعميم خودباورى فرهنگى و گسترش شعائر دينى، زمينه را براى تقويت پايه هاى ايمانى مردم و پرورش نسلهاى خودباور فراهم نمود و ازسويى با عمومى كردن آموزش در سطح جامعه و افزايش سطح علمى دانش آموختگان، به رشد استعدادها و شكوفايى قدرت ابتكار مردم- بهويژه جوانان- كمك كرد. افزون بر اين، انقلاب اسلامى با دگرگون ساختن نگرش زن مسلمان نسبت به خود ومحيط پيرامون خويش، او را به بازيابى جايگاه و نقش واقعى زنان ايرانى در خانواده و جامعه فراخواند.
2. عمومى شدن آموزش و ارتقاى سطح علمى جامعه
پيش از پيروزى انقلاب اسلامى ايران با آنكه در تبليغ رشد فرهنگى كشور و مبارزه با بى سوادى هياهوى زيادى مى شد، بسيارى از مردم ايران- حتى در شهرها- بى سواد بودند. در نظام جمهورى اسلامى نهضت مدرسه سازى رشد شتابنده اى يافت؛ آنگونه كه هر ساله بيش از صدهزار متر مربع به فضاى آموزشى كشور افزوده مى شد. نهضت سوادآموزى در باسواد كردن ميليونها نفر كه از نعمت خواندن و نوشتن محروم بودند، موفقيت چشمگيرى داشته است. در راستاى همين رشد فرهنگى، قدرت ابتكار و خلاقيت مردم به ثمر نشست؛ به گونه اى كه جهان هر ساله شاهد پيروزى هاى نخبگان ايرانى در رشته هاى مختلف در سطوح جهانى است.
3. ارتقاى جايگاه زن در اجتماع
يكى ديگر از دستاوردهاى فرهنگى انقلاب، مشخص شدن جايگاه واقعى زن مسلمان در اجتماع و منزل بود. براساس خودباختگى فرهنگى و رواج ارزشهاى غربى در عصر پهلوى، هويت اسلامى زنِ مسلمان ايرانى مورد تهديد قرار گرفت. ازسويى در جامعه به تدريج فرهنگ برهنگى و بى عفتى رواج مى يافت و از فعاليتهاى اجتماعى و سودمند زنان نيز كاسته مىشد.
بعد از انقلاب جايگاه زن در جامعه اسلامى تعيين شد و همانگونه كه زنان در جريان انقلاب فعاليت داشتند، پس از انقلاب نيز به جايگاه واقعى خود دست يافتند و توانستند در صحنه هاى مختلف جامعه حضور يابند.
4. ايجاد روحيه خودباورى
پس از انقلاب، خودباورى و خوداتكايى به گونه اى آشكار در بين آحاد جامعه ايجاد شد؛ مقولهاى كه بى شك مهمترين دستاورد اجتماعى انقلاب اسلامى ايران در سطح داخلى به شمار مى رود. اوج اين خودباورى و شكوفايى شخصيتى در سالهاى جنگ تحميلى ديده مى شود. بى ترديد ايثار، فداكارى، صداقت و اخلاص مردم و نهادهاى مردمى در دوران پس از پيروزى انقلاب اسلامى همواره زبانزد جهانيان بوده و هست.
تشكلهاى مردمى و نهادهاى غيردولتى روزبه روز جان تازه اى گرفتند و براى جريانهاى حاكميتى در نقش تصميم ساز ظاهر شدند. اين نوع پويايى كه در جوهره اجتماعى پديد آمد، صرفاً آرمانهايى است كه در اذهان جامعه پيش از انقلاب وجود داشت.
تأمين حقوق افراد، ايجاد امنيت قضايى عادلانه براى عموم، تساوى همگان در برابر قانون، توسعه و تحكيم برادرى اسلامى، تعاون عمومى بين مردم و نيز تدوين قوانين و مقررات مدنى، جزايى، مالى، اقتصادى، ادارى، فرهنگى، نظامى و سياسى براساس موازين اسلامى، از ديگر دستاوردهاى انقلاب اسلامى در اين زمينه است.
ب) دستاوردهاى انقلاب اسلامى در سطح نظام بين الملل
انقلاب اسلامى ايران به عنوان انقلابى اجتماعى، افزون بر تحولات داخلى، پيامدهاى بسيارى در نظام بين الملل داشت كه از جنبه هاى مختلف درخور بررسى است. به طوركلى اين آثار در عرصه هاى فرهنگى، سياسى و تحقيقات علوم اجتماعى قابل ارزيابى است كه البته در اين ميان مهمترين پيامد انقلاب، تأثير بر فرهنگ روابط بين الملل است.
اثربخشى انقلاب اسلامى بر فرهنگ نظام بين الملل را مى توان در اين زمينه ها بررسى نمود: ترويج فرهنگ مردم سالارى دينى، ترويج فرهنگ استقلال خواهى و استكبارستيزى،بازخيزى اسلام در عرصه هاى حيات اجتماعى، فرهنگ سازى درباره وحدت تمدنى جهان اسلام و نيز احياى نقش جنبشهاى آزادىبخش.
يك. دستاوردهاى فرهنگى
1. ترويج فرهنگ مردم سالارى دينى
انقلاب اسلامى توانست ضمن تبيين سازگارى اسلام و دموكراسى، كنش متقابل ميان دو حوزه دين و سياست را آشكار سازد و نوعى نظام سياسى را رقم زند. اين نظام، هم بر ويژگى هاى معنوى و سياسى حاكم استوار بود و هم بر پيوند ميان ارزشهاى اسلامى با ساختار يا روش مردم سالار تكيه داشت. چنين شيوه حكومتى كه بر تطابق اسلام با مقتضيات زمان و احياى نظرات دينى درباره حكومت و دولت مدارى متكى بود، هم بر شيوه جمهورى بودن حكومت و نقش مردم در تصميم گيرىهاى حكومتى تأكيد مى كرد و هم الگوى اسلام گرايى و ارزشهاى پايدار اسلامى (عدالت گرايى، خدامحورى و معنويت گرايى) را اساس نظام سياسى مى دانست. چنين نظام سياسى، هم زمان به نفى اسلام متحجر و قشرى گرا و ازسويى به نفى سكولاريسم و لائيسيته پرداخت و توانست نظامى را به ارمغان آورد كه مشروعيت آن برپايه حاكميت خدا و حقانيت ارزشهاى دينى است و مقبوليت آن نيز براساس اراده مردمى. به دست دادن نظريه مردم سالارى دينى ازسوى انقلاب اسلامى، گرايش به اسلام را در ميان ملتها تقويت نمود و بنيان گذاردن حكومتى را تشويق كرد كه بر اجراى اصول شريعت و تحقق عدالت اجتماعى تأكيد مى ورزد.
2. ترويج فرهنگ استقلال خواهى و استكبارستيزى
يكى از ويژگى هاى مهم انقلاب اسلامى، حفظ استقلال و نفى كامل سلطه بيگانگان بر سرنوشت ملت ايران است. انقلاب اسلامى با ماهيتى مستقل و ضداستبدادى، فارغ از سلطه قدرتهاى استكبارى موجب برهم زدن تعادل بلوك هاى قدرت جهانى و به چالش كشيدن نظم بين المللى گرديد. اين انقلاب با شعار نفى سلطه شرق و غرب خواستار آزادى ملت ايران از نفوذ و دخالت قدرتهاى خارجى شد. بى ترديد در انقلاب اسلامى توكل به خداوند، منشأ استقلال به شمار مى رود.
از ديدگاه امام خمينى (قدس سره) مهمترين بُعد استقلال، نفى هرگونه وابستگى به نيروهاى خارجى است. به بيانى ديگر، هدف از استقلال، تصميم گيرى هاى كشور مبتنى بر منافع و مصالح كشور است. استقلال طلبى در انقلاب اسلامى موجب تقويت برابرى دولتها و حاكميتها، تحقق حقوق الهى و انسانى ملتها در نظام بين الملل و ازسويى سبب تضعيف سلطه قدرتهاى بزرگ بر منطقه خاورميانه گرديد. درواقع انقلاب اسلامى با افشاى ماهيت سلطه گرانه و سياستهاى يك جانبه گرايانه قدرتهاى بزرگ توانست بر اسطوره شكست ناپذيرى آنان خط بطلانى بكشد و بسترى مناسب را براى حركتهاى مستقل و آزادىبخش (براساس خودآگاهى محرومان و مستضعفان) فراهم سازد.
انقلاب اسلامى همزمان به مبارزه در دو جبهه استبدادستيزى و استعمارستيزى و نفى وابستگى پرداخت و همين امر موجب شد كه فرهنگ استقلال خواهى و آزادىخواهى در سطوح مختلف مردم، دولتها و جنبشهاى آزادى بخش راه يابد؛ چراكه اساساً الگوى نظام سياسى جمهورى اسلامى با دو الگوى رايج ليبراليستى و سوسياليستى مقابله مى كرد و مبانى سكولاريستى، اومانيستى و ماترياليستى را به چالش مى كشيد. بدينسان، از جذابيت ايدئولوژى هاى ماركسيستى و ناسيوناليستى به عنوان ايدئولوژى مبارزاتى ملتهاى آزادى خواه كاسته شد. بنابراين انقلاب اسلامى با گشودن جبهه سومى در نظام بين الملل توانست با نظم بين الملل مادى گرايانه به مقابله برخيزد و در ميان ملتهاى جهان سوم نيز به فرهنگ سازى در زمينه هاى استقلال طلبى و استعمارستيزى مبادرت نمايد.
3. فرهنگسازى درباره وحدت تمدنى جهان اسلام
انقلاب اسلامى با تأكيد بر وحدت شيعه و سنى، تقريب مذاهب اسلامى و نفى فرقه گرايى مذهبى، درصدد برآمد تا ميان ملتهاى مسلمان وحدت ايجاد كند و ازسويى پروژه امت سازى را عملى نمايد. بى گمان اين مهم بر باورهاى اصيل اسلامى و نيز آيينها و مراسم سنتى دينى- ازجمله حج ابراهيمى- استوار بود. ازسويى ديگر اين نگره، بر مبارزهاى منفى عليه دشمن مشترك و مبارزه با استكبار نيز تكيه داشت كه خود نشان دهنده حساسيت مسلمانان نسبت به تحولات جهان اسلام و ضرورت ارتقاى روح جمعى آنان بود؛ آن هم براساس مخالفت با سلطه قدرتهاى بيگانه، مبارزه با صهيونيسم و فسادستيزى.
در اين راستا، احياى امت اسلامى برپايه قرآن و حديث يا براساس تشكيل جامعه متحد اسلامى و پيوند دولتها و ملتها درمقابل اردوگاه شرق و غرب، آنهم با تقويت انديشه مبارزه با صهيونيسم و بازسازى آرمان فلسطين، موجب توجه به همگرايى جهان اسلام شد (براى تأثير بر نظام تصميم گيرى بين المللى) و ازسويى نيز سبب افزايش نقش دين گرديد كه بى شك اصلى اساسى در مديريت تحولات جهانى به شمار مى رود.
4. احياى نقش جنبشهاى آزادى بخش
انقلاب اسلامى ايران با افزايش خودآگاهى مستضعفان و محرومان و احياى خودباورى، اعتماد به نفس و بيدارى اسلامى در ميان ملتهاى مسلمان توانست بر اهميت جنبشهاى آزادى بخش- اعم از اسلام گرا و استعمارستيز- تأكيد ورزد. جان ال. اسپوزيتو و جيمز پ. پيسكاتورى معتقدند انقلاب اسلامى بيش از آنكه به تلاشهاى انقلابى بينجامد، گرايشهاى از پيش موجود در كشورهاى مسلمان را تقويت نمود، يا بدان ها شتاب بخشيد.
جنبشهاى آزادى بخش، بر آرمانهاى آزادى، عدالت اجتماعى، نفى دخالت قدرتهاى خارجى و ضرورت مديريت پويا و منعطف تحولات سياسى- اجتماعى تأكيد داشتند. اين مهم به ويژه در جنبشهاى آزادى بخش اسلامى اهميت بيشترى يافت؛ چراكه آنها با سامان دادن نهضت بيدارى اسلامى از پايين و با تأكيد بر نقش ملتها و قبول مسئوليت پذيرى براساس مردم محورى، مرزهاى ظاهرى را درهم شكستند. به سخنى ديگر، با وقوع انقلاب اسلامى ايران، نهضت بيدارى اسلامى جان تازه اى گرفت. به واقع درپى الگوبردارى مسلمانان از اين انقلاب و با اعتماد به نفسى كه روزگارى پشتوانه تمدن بزرگ اسلامى بود، تجديد حيات اسلامى در جهان رخ داد؛ تجديد حياتى كه پيامدهاى گونه گونى را براى جنبشهاى اسلامى به ارمغان آورد. با مطرح شدن اين نكته كه اسلام بهترين راه مبارزه عليه ظلم و ستم است، مسلمانان انديشه هاى غيرمذهبى به ويژه ناسيوناليسم، ليبراليسم و كمونيسم را كنار نهادند؛ انديشه هايى كه جملگى در نجات ملل اسلامى از چنگال استبداد داخلى و خارجى ناتوان بودند. اين در حالى است كه براى چند دهه، مشى حركتهاى انقلابى اغلب در اختيار گروههاى ماركسيستى بود. به هر روى، انقلاب اسلامى تأكيدى بر بُعد سياسى اسلام بود و به همين دليل از آن پس در برخى كشورها، سازمانهاى مخفى شكل گرفت و مبارزه مسلحانه برپايه اسلام ساماندهى شد. علاقه جنبشگران مسلمان به ايجاد حكومت اسلامى برمبناى الگوبردارى از انقلاب ايران، به شكلهاى مختلف بروز يافته است: برخى گروههاى اسلامى در جهان تسنن و تشيع، از مخالفت با دولتهاى نامشروع هراسى ندارند و به روايات جعلى نيز كه اطاعت از حاكم ناعادل اسلامى را در هر شرايط لازم دانسته، چندان وقعى نمى نهند، بلكه تنها خواهان استقرار حكومت اسلامى در كشورشان هستند. برخى از اين گروه ها در اساسنامه (مانند مجلس اعلاى انقلاب عراق) و يا در اعلاميه هاى خود (مانند حزب الدعوه) اين موضوع را مطرح كردهاند.
پاره اى از گروههاى اسلامى ديگر، با طرح لزوم اجراى شريعت اسلامى (همچون نهضت جمعيت ارشاد اسلامى مصر)، يا با ترجمه كتاب حكومت اسلامى امام خمينى (قدس سره) (مانند اليسار الاسلامى مصر) و يا با تأكيد بر جمهورى اسلامى ايران به عنوان تنها راه حل (مثل جبهه نجات اسلامى الجزاير) به دنبال ايجاد حكومت اسلامى بر مبناى الگوبردارى از انقلاب اسلامى ايران هستند. اين گروه ها و سازمانهاى اسلامى براى رسيدن به يك نظام مبتنى براسلام روشهاى مختلفى را پيش گرفتهاند: برخى از آنها تنها از طريق اقدام قهرآميز و مسلحانه درصدد نابودكردن رژيم حاكم اند و از اينسو نيز هستند گروههايى كه شرايط فعلى را براى اقدامات مسلحانه مساعد نمى دانند، بلكه با توسل به شيوه هاى مسالمت آميز- ازقبيل شركت در انتخابات پارلمانى- درپى تغيير نظام موجودند. در اين ميان، پاره اى از گروهها نيز به هر دو روش پايبندند. به طوركلى اين گروهها ضمن ابراز سازش ناپذيرى ملتهاى خود با غرب، درصدد برآمدند تا اسلام را به صحنه مبارزاتى وارد كنند. آنها با استوار كردن حركتهاى آزادىخواهانه برپايه آرمانهاى دينى و نيز با تلفيق بين اخلاق، ديانت و سياست، در فرهنگ سياسى ملتهاى خود تحولى شگرف ايجاد كردند كه مشخصه هاى آن را مى توان استقلال خواهى، عدالت محورى، حق گرايى، معنويت طلبى، اخلاق گرايى و تعامل ميان دين و دولت دانست. جنبشهاى اسلامى مزبور در دو عرصه تجلى بيشترى يافت: يكى در عرصه فكرى كه به جنبشهاى اسلامى ميانه رو، مسالمت گرا و فرهنگ محور شهرت يافتند و ديگرى نيز در عرصه عمليات شهادت طلبانه و حركتهاى جهادى كه نمونه آن را مى توان انتفاضه مردم مسلمان فلسطين دانست كه با الگوپذيرى از انقلاب اسلامى، قيامى فراگير را در سراسر فلسطين اشغالى رقم زد.
دو. دستاوردهاى سياسى در سطح بين المللى
1. تأثير بر شكل گيرى برخى جريانها و گروههاى سياسى
برخى گروههاى اسلامى- سياسى، موجوديت خود را مرهون انقلاب اسلامى مىدانند. اين گروهها خود بر دو دسته اند: برخى از يك جنبش اسلامى غيرفعال منشعب شده اند؛ مانند امل اسلامى كه از امل، و جنبش جهاد اسلامى كه از اخوان المسلمين فلسطين زاييده شد. درواقع بلافاصله پس از پيروزى انقلاب اسلامى، نخستين مركز جهاد اسلامى فلسطين در نوار غزه پديد آمد. اما دست هاى ديگر وابسته به جنبش و گروهى خاص نيستند، بلكه پديده اى جديدند؛ مانند نهضت اجراى فقه جعفرى پاكستان. اگرچه دسته اخير بيش از دسته نخست، مدافع انقلاب اسلامى است، همه اين گروهها در پيروى از رهبرى انقلاب اسلامى و الگو قراردادن آن اشتراك نظر دارند.
در اين ميان، برخى ديگر از گروهها و جنبشها متأثر از تجديد حيات اسلام- كه از آثار انقلاب اسلامى ايران در قرن اخير است- از حالت ركود و انفعال خارج شده و با نيرو و سازماندهى جديدى به مبارزه نظامى و سياسى عليه حكومت و دولتهاى حاكم پرداخته اند؛ همچون حركت اسلامى در بيت المقدس و الخليل كه پس از انقلاب اسلامى گسترشى خيره كننده يافت. از ديگر گروههاى سياسى مهم، حزب الله است كه بيش از هرگروه اسلامى- سياسى ديگر تحت تأثير انقلاب اسلامى ايران قرار دارد. افزون بر زمينه هاى مشترك موجود بين ايران و لبنان، انگيزه هاى ديگرى نيز موجب چنين تأثير شگرفى شده است: يكى پذيرش رهبرى انقلاب اسلامى در مقام رهبر دينى و سياسى ازسوى حزب الله و ديگرى نيز حمايت هاى ايران از آن. همچنين حزب الله از حيث اقتصادى و اجتماعى با اعطاى كمكهاى تحصيلى به مستضعفان، توزيع داروى رايگان بين بيماران، تقسيم آب بين نيازمندان و ارائه خدمات درمانى به محرومان، به شدت فعال است. با اين همه، حزب الله از لحاظ نظامى از اسلحه و جنگ جدا نيست، بلكه برپايه اصل جهاد همواره آماده پاسخگويى به حمله احتمالى دشمن صهيونيستى است؛ چنانكه در جنگ 33 روزه 1385، شاهد آن بوديم.
حزب الله لبنان در بُعد سياسى نيز سخت از انقلاب اسلامى ايران الگو گرفته و برخلاف جنبش امل، رهبرى انقلاب ايران را در دو بعد سياسى و مذهبى و برپايه اصل ولايت مطلقه فقيه پذيرفته است.
2. تأثير انقلاب اسلامى ايران بر راهبرد قدرتهاى بزرگ
انقلاب اسلامى در كشورى رخ داد كه ژاندارم آمريكا در منطقه خاورميانه بود و به عنوان يكى از ستونهاى دكترين دو پايه اى نيكسون شناخته مى شد. درحقيقت بعد از گرفتار شدن آمريكا در باتلاق ويتنام، وضعيت به گونهاى بود كه امكان مداخله نظامى ازسوى آمريكا مشكل به نظر مىرسيد. بنابراين نيكسون دكترينى را ارائه نمود كه دو كشور در منطقه خاورميانه حافظ منافع آمريكا در منطقه باشند: يكى ايران به عنوان پايه نظامى و ژاندارم آمريكا و ديگرى عربستان سعودى به عنوان پايه اقتصادى اين دكترين. بر اين اساس هرجا كه حركتى عليه منافع آمريكا در منطقه اتفاق مى افتاد، ايران مى بايست به اعزام نيرو و سركوب آن مبادرت مى ورزيد.
به بيانى ديگر، اين انقلاب در كشورى روى داد كه مى بايست در مقابل حركتهاى ضدغربى در منطقه واكنش نشان مى داد، اما خود به كشورى ضدغربى بدل شد. ازسويى ايران پس از انقلاب، از پيمان سنتو كه در راستاى اهداف غرب بود، خارج شد. بنابراين با وقوع چنين تحولى در ايران و ايجاد خلأ قدرت در منطقه، راهبردهاى منطقه اى ابرقدرتهاى جهان نيز تغيير يافت. آنچه در تغيير استراتژى هاى دو ابرقدرت تأثير بسزايى داشت، وقوع انقلاب اسلامى در منطقه اى بود كه اغلب كشورهاى آن از نظر بافت جمعيتى و ديدگاههاى فرهنگى و دينى، به ايران نزديك بودند؛ نكته اى كه غرب و شرق را از وقوع تحولات مشابه انقلاب ايران، سخت به هراس افكند.
بنابراين تأثير رويداد انقلاب اسلامى ايران بر جنبشهاى اسلامى و همچنين طرح نظريه هاى جديد درباره حكومت و سياست، هر دو ابرقدرت را برآن داشت تا براى حفظ منافع خود در خاورميانه به مهار انقلاب ايران بپردازند و از هرسو آن را محدود كنند. مهمترين اين اقدامات، تحريك صدام- ديكتاتور سابق عراق- براى حمله به ايران و سپس كمكهاى عادى و نظامى فراوان به او بود.
انديشه انقلاب اسلامى از يك سو مشكلاتى را از بُعد ايدئولوژيك براى شوروى سابق ايجاد نمود؛ چراكه انديشه انقلابى ايران با وجود كنترل شديد سازمانهاى امنيتى، بر جمهورى هاى مسلمان نشين اتحاد جماهير شوروى- كه برخى از آنها هم مرز با ايران بودند- تأثير گذارد و بدين رو احتمال وقوع برخى مشكلات در اين جمهورى ها بسيار بيشتر شد. اين امر سبب گرديد رهبران اتحاد جماهير شوروى راهبردهايى را براى مقابله با انقلاب ايران به كار گيرند. بنابراين در مبارزه با ايدئولوژى انقلاب ايران، هر دو ابرقدرت به باورى مشترك رسيدند و آن مهار انقلاب ايران به هر شكل ممكن بود.
به هر روى، انقلاب اسلامى ايران دستاوردهاى مختلفى در عرصه داخلى در حوزه هايى چون علمى، تكنولوژيكى، اقتصادى، هسته اى و نظامى و در سطح نظام بين الملل همچون همكارى مؤثر با سازمانهاى بين المللى و كشورها و عدم انزواى آن، عدم تأثير تحريم برخى ابرقدرتها، شكست پروژه هاى تحريم در حوزه هاى مختلف سياسى، اقتصادى، هسته اى و تأثير در جنبشهاى بيدارى اسلامى داشته است كه در اين فصل كوشيديم تا دستاوردهاى مربوط به هويت و استقلال كشور را به اختصار بازگوييم.
چكيده
1. بحث از دستاوردهاى انقلاب اسلامى موضوعى گسترده است كه ابعاد سياسى، اجتماعى، اقتصادى و فرهنگى را دربرمى گيرد.
2. از دستاوردهاى سياسى انقلاب اسلامى در سطح داخلى مى توان به اين موارد اشاره كرد: سرنگونى نظام شاهنشاهى و استقرار حاكميت الهى، افزايش آگاهى، بينش و مشاركت سياسى مردم، استقلال و نيز دگرگونى اصول سياست خارجى.
3. برخى از دستاوردهاى فرهنگى انقلاب اسلامى در سطح داخلى از اين قرار است: نفى مظاهر فرهنگى غرب، عمومى شدن آموزش و ارتقاى سطح علمى جامعه، ارتقاى جايگاه زن در اجتماع و نيز ايجاد روحيه خودباورى.
4. دستاوردهاى مهم فرهنگى انقلاب اسلامى در سطح نظام بين الملل عبارت است از: ترويج فرهنگ مردمسالارى دينى، اشاعه فرهنگ استقلال خواهى و استكبارستيزى، فرهنگ سازى درباره وحدت تمدنى جهان اسلام و نيز احياى نقش جنبشهاى آزادى بخش.
5. دستاوردهاى مهم سياسى انقلاب اسلامى در سطح نظام بين الملل نيز بدين قرار است: تأثير بر شكل گيرى برخى گروههاى سياسى و نيز تأثير بر راهبرد قدرتهاى بزرگ.
فصل نهم: آينده انقلاب اسلامى؛ فرصت ها و چالش ها
مقدمه
نظام جمهورى اسلامى با سه دهه پيشينه، شاهد پيروزى هايى در عرصه هاى مختلف سياسى، فرهنگى، اقتصادى و علمى بوده است. ازاينرو به نظر مى رسد چهارمين دهه پيروزى انقلاب اسلامى بايد مملو از تحولات عميق در عرصه هاى گوناگون داخلى، منطقه اى و بين المللى باشد. بر اين اساس، ضرورت تحليل آينده انقلاب و چشم اندازهاى پيشروى، بيش از پيش نمايان مى شود. آينده پژوهى به عنوان ضرورتى كارآمد، در جهت برداشتن گامهاى بلند براى پيشرفت در نظر گرفته شده و سياست گذاران و برنامه ريزان در حوزه هاى مختلف نيز افزون برتدوين برنامه هاى كوتاه مدت، به اوضاع و تحولات جامعه نگاهى ميان مدت و بلندمدت دارند تا با آمادگى كامل به استقبال آن روند. به طوركلى تحليل جامع آينده انقلاب اسلامى، دلايلى چند دارد:
1.ايجادآمادگى درمديران وسياست گذاران نظام اسلامى وضرورت هوشمندى آنان براى برنامه ريزى به منظورحركت به سمت کمال و حفظ نظام اسلامى
2. آسيب شناسى نقاط آسيب پذير و حتى تهديدزا براى حفظ نظام؛
3. تدوين استراتژى هاى خرد و كلان نظام در حوزه هاى امنيتى، فرهنگى، سياسى و بين المللى كه بايد به جد در دستور كار قرار گيرد؛
4. وضعيت متغير و پرشتاب منطقه اى و پيشرفتهاى بين المللى كه بى شك بر اوضاع ايران نيز اثرگذار خواهد بود.
بنابر دلايل ذكرشده، تحليلى از آينده انقلاب اسلامى ضرورت دارد. براى اين منظور بررسى چالشها و فرصتهاى پيشروى انقلاب امرى ضرورى است.
الف) فرصتهاى پيش روى انقلاب و نظام جمهورى اسلامى
فرصتها به معناى وجود زمينه هاى مطلوب در محيط بيرونى كشور است كه با بهره بردارى از آن مى توان به نتايج درخورى دست يافت. همچنين فرصتها، شرايطى است كه به كشورها توانايى مى دهد تا با بهره گيرى صحيح از آنها، به اهداف ملى خود رسند و تهديدها را نيز دفع نمايند.
برشمردن فرصتهاى فراروى هر نظام سياسى، امرى الزامى است و سياستمداران داخلى مى كوشند تا از فرصتهاى پيشروى براى ارتقاى جايگاه نظام و مقابله با تهديدهاى احتمالى، به بهترين شكل استفاده كنند.
يك. فرصتهاى داخلى
1. مردمى بودن
انقلاب ايران صرفاً انقلابى كارگرى، دانشجويى و يا صنفى نبود، ازاينرو يكى از مهمترين عوامل پيروزى انقلاب، بسيج عمومى مردم بود. اين امر، ما را به پاسخ اين پرسش مى رساند كه چرا انقلاب در طول سالها مبارزه پيروز نشد و ناگهان با اين سرعت به سرانجام رسيد؟ نظام سياسى هر اندازه در اداره امور جامعه از مشاركت عمومى بيشترى برخوردار باشد، به همان ميزان مقبوليت بيشترى مى يابد. بنابراين حضور مردم به عنوان سرمايه اجتماعى درصحنه براى رفع مشكلات كنونى و آينده انقلاب اسلامى همانند آغاز آن، فرصتى مناسب براى انقلاب به شمار مىآيد تا به پيشرفت و اعتلا رسد.
2. پيشرفتهاى علمى و فناورى
يكى از مواردى كه زمينه ساز پيشرفت براى هر كشور است، پيشرفت هاى علمى و توليد علم است. جمهورى اسلامى ايران در سه دهه گذشته توانسته در اين زمينه به پيشرفت هاى درخورى دست يابد كه اين خود مى تواند فرصت مناسبى براى اعتلاى انقلاب اسلامى فراهم آورد.
دو. فرصت هاى بين المللى
1. افول هژمونى آمريكا
ورود ايالات متحده به جنگ جهانى اول و پيروزى قدرتهاى متفق و ازسويى اصول چهارده گانه ويلسون و شكل گيرى جامعه ملل، اوضاع را براى اعمال هژمونى آمريكا فراهم آورد، اما اراده ملى براى اين نقش وجود نداشت. آمريكا در سال 1941 م. وارد جنگ جهانى دوم شد و پس از جنگ به عنوان قدرت اقتصادى و نظامى هژمون مطرح گشت. با شروع جنگ ويتنام و حتى تا دوره حكومت ريگان، آمريكا به هژمونى غارتگر بدل گرديد؛ آنگونه كه منافعش با منافع متحدينش هماهنگ نشد و حتى به بهره بردارى استعمارى از موقعيت هژمونى اش پرداخت. اينگونه بود كه سياستهاى آمريكا به تدريج ازسوى شركاى اقتصادى اش مورد اعتراض قرار گرفت. با فروپاشى اتحاد جماهير شوروى، آمريكا در عرصه بين المللى جايگاهى ممتاز يافت؛ به گونه اى كه توانست در بحرانهاى بين المللى مختلفى نظير عراق، يوگسلاوى سابق، سومالى، هائيتى و افغانستان مداخله نمايد. اما به نظر مى رسد تحولات پس از 11 سپتامبر،هژمونى آمريكا را با چنان چالشى روبه رو ساخته كه اين كشور ديگر نمى تواند به تنهايى در حل بسيارى از معادلات بين المللى، سياست هايى متناسب و موجه را اعمال نمايد. از نظر ساموئل هانتينگتون، عصر تك قطبى آمريكا به سوى ساختارى چندقطبى در حركت است و اين ساختار به زودى آشكار مى گردد.
كنت والتز- يكى از نظريه پردازان روابط بين الملل- بر آن است اختلاف و تضاد ميان منافع آمريكا و اروپا با گذشت زمان، بيشتر مى شود؛ ب ويژه اگر كشورهايى مانند چين براى منافع آمريكا چالشهاى جدى ايجاد كنند. والرشتاين نيز در آخرين كتاب خود بهنامافول قدرت آمريكا، آمريكا در جهانى پرآشوب، به سپرى شدن دوران صلح آمريكايى اشاره داشته، از اقدامات آن پس از 11 سپتامبر 2001، بهعنوان عاملى براى سقوط ياد مىكند. افول نسبى اقتصاد آمريكا عمدتاً به دليل افزايش هزينه هاى نظامى است كه به نظر پال كندى، نتيجه گسترش امپرياليستى و تلاش براى انجام تعهدات در خارج است كه يك كشور نمىتواند مدت زيادى آن را انجام دهد. افزون بر اين، دلايل ديگرى نيز براى محدود شدن هژمونى آمريكا وجود دارد كه مى توان بدين موارد اشاره كرد: مخالفتها و نگرانىهاى ساير قدرتهاى بزرگ، رقابت و كشمكشهاى داخلى آمريكا و تقويت موقعيت نئوليبرالها در مقابل نومحافظه كاران، مشكلات آمريكا در عراق و افغانستان و نيز افكار عمومى جهانى.
به نظر مى رسد افول هژمونى آمريكا از جهاتى مى تواند براى جمهورى اسلامى ايران فرصتهاى خوبى ايجاد نمايد.
از منظر سياسى و امنيتى، ايالات متحده همواره در منطقه خليج فارس و پيرامون مرزهاى ايران، سياستهاى استيلاجويانه داشته است. به طور طبيعى كشورهاى كوچك و فاقد عمق استراتژيك، امنيت خود را به امنيت قدرت هژمون گره مى زنند. در همين راستا، كشورهاى منطقه خليج فارس هر كدام با انعقاد پيمانهاى نظامى و امنيتى متعدد با ايالات متحده، پايگاههاى نظامى حساسى را در اختيار اين كشور قرار داده اند. كشورهاى حوزه خليج فارس با استفاده از پشتوانه هژمون، همواره محدوديتهاى بسيارى براى سياست خارجى منطقه اى جمهورى اسلامى ايران ايجاد كرده اند. موضع گيرى اين كشورها در مسئله هسته اى و جزاير سه گانه ازجمله نمونه هاى درخور ذكر دراينباره است. با تضعيف هژمونى آمريكا شاهد كمرنگ تر شدن حضور همه جانبه اين كشور در منطقه و تهديد موقعيت ژئوپلتيك ايران خواهيم بود. ازسويى اين فرصت براى جمهورى اسلامى نيز فراهم مى آيد كه به عنوان قدرتى منطقه اى، در معادلات امنيتى نقش بى بديلى را ايفا نمايد. همچنين تحولات اخير در منطقه خاورميانه و سقوط ديكتاتورهاى وابسته به آمريكا، زمينه اى براى افول هرچه بيشتر هژمونى آمريكا فراهم خواهد كرد. بى ترديد در اين شرايط، فرصتهاى مطلوبى براى جمهورى اسلامى ايران شكل خواهد گرفت.
2. آينده جمعيت و جايگاه مسلمانان
به طوركلى در حوزه مطالعات آينده تا سال 2025، همه گزارشها حاكى از رشد چشمگير جمعيت مسلمانان و متعاقب آن تقويت جايگاه و توان اثرگذارى مسلمانان است. ازاينرو، درخصوص وضعيت آينده مسلمانان در اروپا مى توان اذعان نمود كه اسلام ديگر نه به عنوان مسئله سياست خارجى اروپا، بلكه يكى از دغدغه هاى سياست داخلى آن به شمار مى رود. امروزه اسلام به عنوان دومين دين بزرگ (به لحاظ پيروان) در بيشتر كشورهاى اروپايى رو به گسترش است. بى ترديد مسلمانان در سالهاى آينده، نيروى اجتماعى و سياسى مؤثرى درچارچوب اتحاديه اروپايى خواهند بود و بر تصميم گيرى هاى سياست داخلى و خارجى اروپا تأثيرى مستقيم خواهند داشت.
اساساً افزايش ميزان جمعيت مسلمانان و ارتقاى جايگاه اسلام و نقش آفرينى بيشتر آن در اروپا و كشورهايى چون آمريكا و روسيه، قدرت مانور جمهورى اسلامى ايران را در عرصه هاى بين المللى ارتقا مى بخشد. اين موضوع كه در آينده احتمال مى رود مسلمانان با جمعيتى بيشتر و به گونه اى مؤثرتر در معادلات جهانى نقش آفرينى كنند، در قالب يك فرصت، پيشروى جمهورى اسلامى ايران قرار خواهد گرفت. كارشناسان مسائل اسلام در اروپا، به نقش انقلاب اسلامى ايران در هويت بخشى و ايجاد انگيزش در ميان مسلمانان اروپا اشاره كرده اند. انقلاب اسلامى نه فقط در جهان اسلام، در اروپا نيز الهام بخش بوده و اين نكته اى است كه متفكران غربى نيز بدان اذعان دارند. حركتهاى پرشور مسلمانان اروپا در واكنش به كتاب موهن سلمان رشدى و كاريكاتورهاى اهانت بار به ساحت مقدس رسول اكرم (ص) جلوه اى از همين الهام بخشى است.
3. بحرانهاى اقتصاد جهانى
بحرانهاى ادوارى در اقتصاد سرمايه دارى، بارها در جهان پيش آمده است. اساساً بحران اقتصادى، در ذات اقتصاد آزاد سرمايه دارى نهفته است؛ چنانكه آتشِ بيشتر بحرانهاى اقتصادى جهان از بورس نيويورك آغاز مى شود و به اروپا و نقاط ديگر جهان مى رسد. براى مثال، بحران اقتصادى 1929 و 1930 سهمگين ترين بحران سده بيستم بود كه آتش آن از آمريكا شعله ور گرديد.
پس از بحران 1930، در اكتبر 1987 آمريكا بار ديگر دچار كابوس بحران شد؛ به گونهاى كه زيان سنگين 500 ميليارد دلارى به پس انداز كنندگان آمريكايى وارد آورد. بحران مالى 2008 نيز از سيستم بانكى آمريكا آغاز شد. بدهكاران و وام گيرندگان به دليل كاهش قيمت دارايى هاى خود ازجمله مسكن، از بازپرداخت وام خود سر باز زدند و بانكها نيز نتوانستند سپرده لازم را براى مقابله با كمبود نقدينگى خود جذب كنند، ازاينرو اعتماد مردم از سيستم بانكى سلب شد.
نكته درخور ذكر اينكه بى ترديد اين بحران، اقتصاد كشور ايران را نيز تهديد خواهد كرد، اما اقتصاد ايران به دليل نداشتن ارتباطى تنگاتنگ با اقتصاد دنيا (به نسبت كشورهاى ديگر منطقه و جهان)، كمتر آسيب خواهد ديد. با اين همه، چنانچه اين بحران با درايت رصد شود، مى توان از قِبل آن به نفع منافع ملى كشور- به ويژه در حوزه مالى و اقتصادى- بهره گرفت. براى مثال، از آنجاكه جمهورى اسلامى در نظر دارد تا به قدرت اول منطقه بدل گردد، از قدرت مانور بيشترى براى رسيدن به اين هدف برخوردار است؛ چراكه چرخه اقتصاد كشورهاى منطقه كاملًا وابسته به سرمايه گذارى ها و صنايع وارداتى كشورهاى غربى است و در صورت ادامه و تشديد بحران سرمايه دارى، شاهد تسرى موج بحران در كشورهاى منطقه نيز خواهيم بود.
4. ناكارآمدى سازمانهاى بين المللى
با نگاهى كلى به عملكرد سازمانهاى بين المللى در جهان امروز مى توان اذعان نمود كه تلاش اين سازمانها در راستاى اهداف خود، تنها تسكينى موقتى بوده است. امروزه سازمانهاى بين المللى به دليل اعمال سلطه و جهت گيرى هاى عمدتاً سياسى و نه حقوقى، از تحقق رسالت تاريخى خود، يعنى تأمين صلح و امنيت پايدار، احترام به حقوق و كرامت بشر و ايجاد عدالت و انصاف بازمانده اند. براساس برخى اظهارنظرها، نهادهاى بين المللى اگر تأمين كننده منافع قدرتهاى بزرگ جهانى باشند، به فعاليت خود ادامه مىدهند؛ در غير اين صورت با محدوديتهاى بسيارى روبه رو مى گردند كه آنها را از برقرارى صلح و عدالت در جهان بازخواهد داشت.
ايالات متحده به عنوان هژمون ساختار سياست جهانى، به دليل باور نداشتن به قوانين پايدار در زمينه حقوق بشر و ازسويى تهديد نشدن منافعش در بيرون از مرزها، عضو هيچ يك از كنوانسيونهاى حقوق كودك يا زنان نشده و در سالهاى اخير نيز عضويت در ديوان كيفرى بين المللى و شوراى حقوق بشر سازمان ملل را به دلايلى واهى نپذيرفته است. اين امر گوياى آن است كه اين نهادهاى بين المللى نخواهند توانست چارچوبهاى هنجارى و صلح مدارانه را در جهان تقويت نمايند.
در تأسيس هر نهاد بين المللى، مؤسسان اوليه به طراحى و تدوين چارچوب هاى هنجارى و حقوقى مى پردازند؛ چارچوب هايى كه بى ترديد با اصول و هنجارهاى قدرتهاى بزرگ هم سمت وسوست و هدف كلى آن اشاعه ايدئولوژى ليبرال- دموكراسى است. با اين همه، جمهورى اسلامى ايران همواره آمادگى خود را براى عضويت در نهادهاى بين المللى اعلام نموده و به عضويت بيشتر اين نهادها نيز درآمده است. اما نكته اين است كه ايران به عنوان كشورى مسلمان با داشتن ارزشها و هنجارهاى خاص خود، مخالف با ارزشها و چارچوبهاى ايدئولوژى حاكم بر سازمانهاى بين المللى است.
بر اين اساس، از آنجاكه بيشتر نهادهاى بين المللى به گونه اى طراحى نشده كه دربرگيرنده چارچوبهاى فكرى و فرهنگى همه ملتهاى دنيا باشد، محدوديتهاى ساختارى فراوانى پيش روى جمهورى اسلامى ايران ايجاد مى گردد. اقدامات غيرمنطقى و خلاف واقع آژانس بين المللى انرژى اتمى و كنوانسيونهاى حقوق بشرى و رويه هاى دو سويه آنها در سالهاى اخير، ازجمله اين محدوديتهاست. به نظر مى رسد ناكارآمدى نهادهاى بين المللى در آينده بتواند براى جمهورى اسلامى ايران فرصتهاى مناسبى را ايجاد كند.
جمهورى اسلامى ايران به عنوان كشورى كه همواره قربانى سياسى كارى هاى نهادهاى حقوقى و هنجارى بين المللى شده است، مى كوشد تا رويه هاى ناعادلانه اين نهادها را به چالش كشد كه البته در اين زمينه كشورهاى بسيارى را نيز با خود همراه ساخته است. حمايت از مسئله هسته اى ايران در نشستهاى مجمع عمومى و اجلاس عدم تعهد، گواه اين مدعاست. اين موضوع در چند سال آينده با توجه به ضرورت اصلاح روند سازمانهاى بين المللى، فرصت مناسبى را براى همكارى مؤثر و پايدار جمهورى اسلامى در اين نهادها فراهم خواهد ساخت.
5. پتانسيلهاى قدرت نرم جمهورى اسلامى ايران
قدرتْ كليدى ترين مؤلفه تعيين كننده مناسبات و جايگاه كشورها در عرصه روابط بين الملل است. منظور از قدرت، قدرت همه جانبه است كه ابعاد سخت افزارى و نرم افزارى را دربرمى گيرد.
در جهان امروز به باور بسيارى از تحليل گران، تأكيد صرف بر قدرت سخت، موفقيت پايدارى را درپى نخواهد داشت. بر اين بنياد، قوى ترين كشورها همواره قوى ترين باقى نخواهند ماند، مگر آنكه قدرت خود را به حق تبديل نمايند. قدرت نرم مى تواند به امكان پذير شدن استراتژى ملى، هدايت اشتياق ملى، شكل گيرى اراده واحد و تقويت قدرت فرهنگى كشور كمك كند كه نتيجه آن، توسعه قدرت ملى فراگير، بهبود وضعيت بين المللى و افزايش نفوذ بين المللى است. سرزمين ايران كه مهد بسيارى از علوم و فلسفه علمى بوده، در طول تاريخ به دليل اهميت خاص جغرافيايى و فرهنگى، همواره مورد هجوم فرهنگ ها و نگرش هاى مختلف قرار گرفته و بارها ويران و دوباره سازى شده است. از همين رو، ايران در بخش سخت افزارى (سرزمين و ثروتهاى ملى ايرانيان) صدمات بسيار ديد، بى آنكه بخش نرم افزارى آن (باورها، فرهنگ، زبان و ادبيات ايرانى) آسيب چندانى پذيرد. در دنياى امروز قدرت نرم جمهورى اسلامى ايران در اين مؤلفه ها نمود مى يابد: جذب، اقناع و شكل دهى به امورى كه براى ديگران رجحان دارد.
منابع قدرت نرم ايران عبارت است از: ارزشها و هنجارهاى اسلامى، انقلابى و ايرانى، فرهنگ، ايدئولوژى اسلامى، اعتبار، شهرت، مشروعيت و مقبوليت، معارف، علم و دانش واطلاعات.
با نگاهى به وضعيت جمهورى اسلامى درمى يابيم كه كشورمان از حيث فرهنگ و هنر غنى و اصيل، پيشرفت دانش و فناورى اطلاعات و ارتباطات، داراى ظرفيتهاى بالقوه اى از منظر ابعاد مختلف قدرت نرم است. جمهورى اسلامى ايران از ابتداى انقلاب تاكنون به دليل اتخاذ رويكردى مستقل از قدرتهاى بزرگ و همچنين به سبب پيروى از يك ايدئولوژى متفاوت با ليبرال- دموكراسى غرب، در معرض تهديدات سخت متعددى- ازجمله در عرصه نظامى و اقتصادى- قرار داشته است. بى گمان پشتيبانى همه جانبه قدرتهاى بزرگ از عراق در جريان جنگ تحميلى و نيز تحريم هاى ايران ازسوى ايالات متحده و متحدان غربى، گواه اين مدعاست. پيشبينى مى شود نقش و تأثير قدرت نرم در معادلات روابط بين الملل در 10 تا 15 سال آينده نيز به شدت ادامه يابد. در اين راستا، جمهورى اسلامى ايران با توجه به ظرفيتهاى قدرت نرم در منطقه و جهان مى تواند از اين موضوع به عنوان فرصتى مناسب استفاده كند. در هر حال برجسته شدن نقش فرهنگ، علم و دانش و ايدئولوژى در مناسبات آينده جهانى براى جمهورى اسلامى ايران، با توجه به در اختيار داشتن بخش عظيمى از ظرفيتهاى قدرت نرم، فرصتى درخور اعتنا خواهد بود تا در ابعاد مختلف از آن بهره گيرد. براى نمونه، افزايش روزافزون جمعيت مسلمانان، فرصتهاى مختلفى را در اختيار جمهورى اسلامى ايران (به عنوان ام القراى جهان اسلام) قرار خواهد داد.
6. محدود شدن فرصت استفاده از زور (قدرت نظامى)
اگرچه نهادهاى بين المللى به دليل جهت گيرى هاى سياسى خود نتوانسته اند در محدود نمودن استفاده از زور اقدام شايسته اى انجام دهند، با اين همه از سال 2000 تاكنون بحث توسل به زور ازسوى كشورهاى متعدد با محدوديت روبه رو شده است. عدم همكارى روسيه، فرانسه وآلمان در حمله آمريكا به عراق و نارضايتى آنها از اقدام نامشروع آمريكا در حمله يكجانبه به افغانستان، نمونه هايى است از اين دست.
با در نظر گرفتن بحرانهاى سرمايه دارى غرب و ظهور قدرتهاى جهانى جديد و تأكيد بر به كارگيرى قدرت نرم در معادلات جهانى، بى شك كفه ترازو به سمت تضعيف سناريوى استفاده از زور در سياست بين الملل سنگينى خواهد كرد. به نظر مى رسد محدود شدن استفاده از زور در سياست بين الملل، فرصتهاى درخورى براى جمهورى اسلامى ايران كه داراى قدرت نرم است در سالهاى آينده فراهم خواهد كرد.
درحقيقت محدود شدن حوزه استفاده از زور و تأكيد بر حوزه ديپلماسى در آينده، اين فرصت را در اختيار جمهورى اسلامى قرار خواهد داد تا با تأكيد بر احقاق حق مشروع خود در حوزه انرژى هسته اى، قدرت چانه زنى بيشرى بيابد.
7. بيدارى اسلامى در كشورهاى منطقه خاورميانه
به اعتراف سران غرب تحولات اخير در منطقه خاورميانه و قيامهاى مردمى در كشورهايى كه حاكمان وابسته به غرب دارند، فرصتهاى مناسبى را در اختيار جمهورى اسلامى ايران قرار مى دهد تا با ارائه الگوى انقلابى خود به كشورهاى منطقه، زمينه اى را براى كاهش سلطه غرب بر منطقه فراهم سازد. نگرانى هاى غرب از اثرپذيرى قيامهاى مردمى منطقه از جمهورى اسلامى ايران، خود شاهدى بر اين مدعاست.
بىترديد اين فرصتِ ايجادشده براى انقلاب اسلامى ايران در آينده مىتواند عاملى براى رشد ديدگاههاى جمهورى اسلامى ايران در منطقه و جهان باشد و بستر مناسبى براى انديشه جهانى شدن انقلاب اسلامى فراهم نمايد.
ب) چالشهاى پيش روى انقلاب اسلامى
انقلاب اسلامى ايران و تشكيل دولت اسلامى در قرن بيستم، حركت عظيمى در بين مسلمانان ايجاد كرد و نشان داد اسلام براى انسان و جامعه، ملاكهاى خاصى قرار داده وجامعه مطلوب دينى در بوته آزمونِ حركت عظيم ملت ايران، بهترين دستاورد را فراهم كرده است.
دستاوردهاى انقلاب اسلامى در قلمروهاى مختلف در عصر حاضر، دگرگونى هاى فراوانى را ايجاد نموده؛ دگرگونى هاى منطقه اى و بين المللى كه در دين و آموزه هاى سياسى، فرهنگى و اجتماعى آن ريشه دارد. بديهى است انقلاب اسلامى در شرايط و مقتضيات پس از پيروزى، به دليل ميزان تأثير بر روندهاى بين المللى و مواجهه با مشكلات و مسائل داخلى خود، با چالشهاى مختلفى روبه رو بود.
رويارويى انقلاب اسلامى با چالشهاى پيشروى، خود نقطه عطف آزمون ديگرى است كه چشم انداز آينده نگرانه آن را نمايان مى سازد؛ به گونه اىكه مى توان گفت آينده انقلاب معلول نتايج حاصل از مواجهه با چالشهاى انقلاب اسلامى است. بايد اذعان نمود جمهورى اسلامى به عنوان نظام سياسى مبتنى بر آرمانهاى الهى- مردمى، از همان آغاز با چالشهاى داخلى و خارجى در قلمروهاى سياسى، اجتماعى، فرهنگى، اقتصادى و نظامى روبه رو شد؛ چالشهايى كه آزمون ديگرى را براى ملت ايران رقم زد.
بىترديد نظام جمهورى اسلامى مى بايد با اتخاذ سياستى جامع و با اتكاى به مردم، چالش هاى پيش روى را به فرصتهايى مناسب بدل كند؛ فرصتهايى براى ايجاد شرايط منطبق بر ماهيت توسعه اى جامعه اسلامى.
در اين بخش چالش هاى آينده انقلاب اسلامى به دو بخش داخلى و بين المللى تقسيم بندى شده كه بدانها مى پردازيم.
يك. چالش هاى داخلى
چالش هاى داخلى، چالشهايى اند كه منشأ داخلى داشته و يا با منشأ خارجى، در درون نظام مشكلاتى را ايجاد مى كند. حال اين چالشها را از نظر مى گذرانيم.
1. تهاجم فرهنگى
تهاجم فرهنگى هجوم به حيات معنوى و نظام ارزشى جامعه است. حيات هر جامعه به فرهنگ آن جامعه بستگى دارد و تهاجم فرهنگى، يعنى تهى كردن جامعه از فرهنگ خودى و جايگزينى فرهنگ موردنظر دشمن.
براندازى فرهنگى ممكن است از دو طريق صورت گيرد: تبليغات و ديگرى نفوذ و استحاله. اما تهاجم عصر ما بيشتر تهاجم فرهنگى است كه توسط صنايع فرهنگى امروز- از كتاب و مطبوعات و سينما گرفته تا ماهواره و كامپيوتر و برنامه هاى نرم افزارى- اجرا مى شود. در كشور ما نيز پس از انقلاب اسلامى تاكنون دشمنان براى استحاله فرهنگى تلاش بسيار كرده اند. به دليل ناسازگار بودن ارزشهاى اصيل اسلامى با ديدگاه حاكم ليبراليسم در غرب، كوشش شده تا فرهنگ موردنظر غرب به هر طريق ممكن در فرهنگ ما جاى گيرد.
بى ترديد ازاين رو كه دشمنان ايران پس از انقلاب اسلامى توانايى ضربه زدن از طريق جنگ و ترور به نظام را نداشته اند، شيوه تهاجم و استحاله فرهنگى جامعه را برگزيده اند كه كم هزينه تر و اثرگذارتر از راهكارهاى نظامى است. از زمان وقوع انقلاب اسلامى تاكنون فرهنگ اصيل اسلامى- ايرانى از هرگونه سيطره فرهنگى غرب بر جامعه ممانعت نموده، اما در صورت بى توجهى به اين مسئله بسيار حياتى، اين فرهنگ نيز در سالهاى آتى با چالش روبه رو خواهد شد. سرعت جريان تبادل ارتباطات و فناورى روبه رشد جريان اطلاعات خطر بزرگى را پيش روى كشورهايى همچون جمهورى اسلامى مى نهد و آن هم بحث تبليغات ماهواره اى و شبكه هاى اينترنتى است كه امروزه از آنها به قدرت نرم نيز ياد مى شود. به نظر مى رسد تقويت زيرساختهاى فرهنگى جامعه و تلاش براى احياى فرهنگهاى بومى و ملى از راههاى مختلف (به ويژه رسانه ها در داخل و ايجاد شبكه هاى توانمند ماهواره اى) درجهت تبليغ و نشان دادن چهره واقعى و اصيل فرهنگ اسلامى- ايرانى، مى تواند در آينده فرهنگى انقلاب اسلامى اثرگذار باشد.
2. اشاعه جدايى دين از همه ساحت هاى زندگى اجتماعى (سكولاريسم)
با توجه به شاخص هاى حكومت اسلامى كه در گفتمان دينى مطرح است، حضور ارزشهاى دينى در ساحات مختلف اجتماع بشرى انكارناپذير است. در اين نگاه، پيوند عميقى بين اخلاق و سياست وجود دارد. حوزه فرهنگ عرصه حضور و پويايى اعتقادات و آموزه هاى دينى است. برپايه اين ديدگاه، انتظام دنيوى و اصلاح و آبادانى آن در گرو اعتقاد و ايمان اخروى است و به همين رو در اين جامعه، شريعت يا قانون خداوند حكم فرماست.
اما مطابق با ديدگاه سكولاريسم، اقتصاد، سياست و امور اجتماعى حوزه اى خاص از رفتارهاى انسانى و اجتماعى است كه هر يك علم خاص خود را دارند. بنابراين در اينگونه امور نبايد به دخالت دين و اصول دينى انديشيد، بلكه عالمان هر حوزه بايد به طراحى برنامه هاى خود بر مبناى اصول علمى كه فراگرفته اند، بپردازند. درواقع سكولاريسم كه به رهايى انسان از كنترل و نظارت دين و نيز از تأثير مفاهيم و ارزشهاى ماوراءالطبيعى بر عقل و زبان او تعريف مىشود، عبارت است از رهانيدن انديشه بشرى از دريافت هاى دينى و شبه دينى و از هم پاشيده شدن همه جهان بينى هاى بسته و شكستن تمامى اسطوره هاى فوق طبيعى و نمادهاى مقدس. ازاينرو، جمهورى اسلامى ايران كه سياست را ملازم دين و اخلاق مى داند، بديهى است كه به تقابل با سكولاريسم بپردازد. از آنجاكه گفتمان انقلاب برپايه سيادت معنويت و دينسالارى است، طبعاً در مسير خود چالشهايى چون سكولاريسم را پيش رو خواهد داشت. ازسوى ديگر، چون سكولاريسم افزون بر جنبه هاى سياسى و اجتماعى زندگى انسان، به گونهاى اجتناب ناپذير جنبه بنيادى فرهنگ را نيز دربرمى گيرد، جريان مهندسى فرهنگى در كشور مى بايد لزوم شناسايى جريانهاى رقيب و متضادى چون سكولاريسم را- كه با هرگونه مرجعيتِ شريعت الهى سر عناد دارد- سرلوحه برنامه ها و سياستهاى خود قرار دهد.
3. نابرابرى اجتماعى
با توجه به برخى دلايل شايد بتوان اذعان نمود كه موضوع نابرابرى اجتماعى با ابعاد متنوع آن احتمالًا اصلى ترين چالش براى اهداف سياسى و فرهنگى انقلاب اسلامى در روندهاىآينده (به ويژه در عصر جهانى شدن) خواهد بود. حال اين دلايل:
1. ذهنيت عمومى در جامعه صبغه دينى دارد و طبعاً آموزه هاى دينى در آن بسيار اثرگذار است.
2. پيشينه طولانى استبداد، خواسته هاى عدالت و برابرى را به صورت نيازى مبرم و اغماض ناپذير درآورده است.
3. يكى از علل انقلابها وجود نابرابرى هاست. ازاينرو، وعده عدالت اجتماعى از شعارهاى اصلى انقلاب به شمار مىرود؛ آنگونه كه بى توجهى به آن نيز آينده انقلاب را به خطر مى افكند.
4. ماهيت انقلاب ايران، برپايى قسط و عدل را در صدر وظايف جمهورى اسلامى قرار داده است؛ ضمن آنكه بستر سياسى و فرهنگى- اجتماعى در ايران نيز به اين موضوع دامن مى زند.
5. مسئولان و كارگزاران حكومت اسلامى ايران، مفهوم سياست در نظام بين الملل (سياست مبتنى بر قدرت) و رويه هاى موجود در قالب فرهنگ جهانى شدن را به شدت مورد انتقاد قرار مىدهند؛ چراكه اساساً اين مفاهيم، نفع محورند و بى اعتنا به مفهوم عدالت. با وجود چنين پيشينه هاى ذهنى و عينى، درخصوص ملاكهاى ارزيابى افكار عمومى از وضعيت موجود، توجهى خاص به موضوع عدالت و نابرابرى كاملًا مشهود است. بنابراين وجود نابرابرى اجتماعى، چالشى فرهنگى- سياسى براى جمهورى اسلامى ايران خواهد بود.
4. مشكلات اقتصادى
برخى مشكلات اقتصادى بى شك چالشى در برابر آينده انقلاب اسلامى است كه از آن جمله مى توان به مشكل اشتغال و وابستگى اقتصاد به نفت اشاره داشت. درمورد وابستگى به نفت مى توان گفت بالارفتن درآمد ناخالص كشور سبب افزايش استقلال اقتصادى كشور مى گردد؛ درحالى كه بحرانهاى اقتصادى در كشورى با اقتصاد تك محصولى- كه همواره اقتصادى وابسته و متزلزل دارد- موجب ركود اقتصادى مى شود، چراكه اقتصاد تك محصولى درتحولات بازار و نوسانات تورمى اقتصاد بين المللى بسيار شكننده است. از ابتداى انقلاب اسلامى تاكنون تلاشهاى بسيارى درجهت كاهش وابستگى به نفت صورت گرفته، اما بى گمان كافى نيست. توانمندى در توليدات كشاورزى و صنعتى، هماهنگى در صادرات و واردات و به ويژه بالا بردن درآمد ملى در توسعه بخش جهانگردى، در تحكيم زيربناى اقتصادى مؤثر خواهد بود.
5. علوم انسانى
يكى از شاخصه هاى اساسى پيشرفت در هر كشورى، پژوهش درباره علوم انسانى است. درمورد وضعيت علوم انسانى در ايران نيز بايد گفت اين علوم نسبت به گذشته وضعيت مطلوبترى دارد كه اين خود مرهون پيروزى انقلاب اسلامى ايران و بروز چالشهاى فكرى و عملى ناشى از آن است. درواقع پيروزى انقلاب، فرصت آزموده شدن و عينيت يافتن قواى نهفته را فراهم آورد كه بخشى از اين ثمرات در حوزه علوم انسانى مشاهده مى شود. باور به ارتباط دين و سياست از يكسو و خواست تأسيس جامعه اسلامى و حكومت دينى- باوجود مخالفتهاى قدرتهاى بزرگ- و ناهماهنگى اين هدف با محيط پيرامون از سوى ديگر، توجه به ابتكارات و خلاقيتها را موجب گرديد و از طرفى انديشه ورزى در علوم انسانى را نيز متأثر ساخت. انقلاب اسلامى با طرح شعار استقلال- كه به دركى فرهنگى از هويت تاريخى اين ملت نياز دارد- سبب گشايش افقهاى جديدى در انديشه ورزى درخصوص مسائل انسانى گرديد. ازاين رو، نوع نگاه و انتظار از علوم انسانى بعد از انقلاب اسلامى ايران ضرورت اهتمام به آنها را مشخص مى سازد. علوم انسانى در ايران مسئوليت معرفى نظام و انقلاب و حمايت از آن را در دو بعد داخلى و خارجى برعهده دارد. همين مسئوليتها، هويت خاصى را براى اين علوم مشخص ساخته و به رشد آن كمك بسيار نموده است.
بر اين اساس، امروزه براى قوام و دوام يافتن استقلال، آزادى و جمهورى اسلامى، به علوم انسانى قوى نيازمنديم. ازاين رو، توجه به ضعفهاى علوم انسانى و تلاش براىبرنامه ريزى به منظور رفع موانع، امرى ضرورى است. بديهى است كه ايجاد تحولات عميق فرهنگى و مقابله با سلطه گرى مخالفان نظام، بدون توجه به حوز ههاى مربوط به علوم انسانى امكان پذير نيست. اكنون بخش درخور توجهى از سرفصلهاى علوم انسانى برگرفته از نظريات دنياى غرب است كه بى شك چالشى جدى براى جهت گيرى دانشجويان در آينده خواهد بود. البته منظور اين نيست كه اين نظريه ها را يكسره حذف كنيم، بلكه بايد سرفصلهايى برگرفته از فرهنگ اسلامى- ايرانى خود نيز به دست دهيم؛ آنگونه كه بتوان به نقد باورها و نظريه هاى انديشمندان غربى پرداخت. رشته هاى متعددى در حوزه علوم انسانى وجود دارد كه كاملًا تحت تأثير الگوهاى جامعه غربى است كه اين بى گمان مهمترين دليل ايجاد انحرافات فكرى گسترده در آينده است. در اين خصوص تأكيد مقام معظم رهبرى نيز از همين روست. ازاينرو، مسئولان مى بايد در ساختار و سرفصلهاى بسيارى از رشته هاى علوم انسانى، تحول درخورى ايجاد نمايند.
دو. چالش هاى بين المللى
1. تحريم ها
برخى كشورها همواره در برابر هنجارهاى نظام بين الملل رويه اى موازى در پيش مى گيرند و به همين دليل نظام بين الملل نيز از تحريم اين كشورها امتناع مى ورزد. از اين سو نيز كشورى كه به دليل باور به يكسرى ارزشها، برخلاف خواسته هاى نظام بين الملل عمل نمايد، همواره مورد غضب بوده است. يكى از اين كشورها جمهورى اسلامى ايران است كه پس از انقلاب اسلامى با به چالش كشيدن هنجارهاى موجود در عرصه نظام بين الملل، در معرض تحريم هاى متفاوتى قرار گرفته است.
تحريم هاى ايران از سال 1358 ازسوى آمريكا آغاز گرديد. اين كشور در سال هاى بعد نيز براى مهار ايران، هم خود به اتخاذ تحريم هاى جديدترى اقدام نمود و هم ساير كشورها و نهادهاى بين الملل را به انجام اين كار ترغيب كرد. فشار آمريكا و ساير قدرتهاى سلطه گر به شوراى امنيت براى صدور قطعنامه هاى 1737، 1747 و 1803 ازجمله اين اقدامات است.
جمهورى اسلامى ايران به دليل داشتن منابع سرشار زيرزمينى و موقعيت حساس ژئواستراتژيك و ژئواكونوميك، همواره خود را به عنوان قدرت منطقه اى مطرح نموده و ازسويى به سبب داشتن توانمندى رشد و توسعه اقتصادى تا حد زيادى از آثار زيان بار تحريم هاى بين المللى جلوگيرى نموده است. البته ايران در اين مسير به پيشرفتهاى درخورى نيز دست يافته است. بنابراين تحريم ها در برخى موارد موجب ايجاد فرصت براى انقلاب اسلامى نيز شده است.
2. مسئله هسته اى
توليد و حفظ سلاح هاى هسته اى ازجانب كشورهاى دارنده اين سلاحها، از تهديدهاى اساسى براى آينده نظام بين الملل به شمار مىرود. اين كشورها كه در معاهدهNPTو براساس ماده يكم و دوم آن، انحصار توليد اين سلاح ها را در اختيار خود قرار داده اند، هيچگاه آن را در اختيار سايرين نمى گذارند و حتى از دستيابى برخى كشورها به انرژى صلح آميز هسته اى- براساس آنچه در ماده چهارم اين معاهده به صراحت آمده- به شدت ممانعت مى کنند. جمهورى اسلامى ايران يكى از اين كشورهاست كه به دليل ماهيت استكبار ستيزانه خود همواره مورد غضب كشورهاى قدرتمند غربى بوده است. اكنون توانمندى بالاى متخصصان يرانى در راه اندازى استانداردهاى سطح بالا در سايت هاى هسته اى، غرب را سخت نگران ساخته است. بى ترديد آنها نمى توانند برتابند كه كشورى در اوج تحريم هاى اقتصادى به حول و قوه الهى بتواند به اين توانمندى دست يابد.
بديهى است كه اين توانمندى بومى مى بايد به هر ترتيب ممكن حفظ گردد؛ چراكه جهان در آينده با بحران انرژى روبه رو خواهد شد و احتمال خارج شدن سوختهاى فسيلى امروزى از چرخه مصرف انرژى و صنعت نيز روزبه روز بيشتر مى شود. جمهورى اسلامى ايران به عنوان كشورى كه برنامه سند چشم انداز 1404 را طراحى نموده، ناگزير بايد از نيازهاى بى رويه خود به انرژى نفت و گاز بكاهد و از جايگزين هايى مانند انرژى صلح آميز هسته اى استفاده كند. به نظر مى رسد اين مسئله نيز از چالش هاى عمده بين نظام جمهورى اسلامى و غرب خواهد بود. ازاين رو، انتظار اين است كه مسئولان نظام جمهورى اسلامى با تصميم گيرى خردمندانه در جهت منافع ملى، انرژى هسته اى را با درايت و هوشمندى مديريت كنند.
3. جهانىسازى
تأمل در مفهوم جهانى شدن، بيش از هر چيز نقش بازيگران را در فرايندهاى پيشرو آشكار مىسازد؛ بهگونهاىكه سهم بندى در فرايند جهانى شدن، ارتباط مستقيمى با توانايى و مهارت و دوام بازيگرى دارد. جمهورى اسلامى ايران بازيگرى با توانايى هاى خاصى است كه مى تواند با اتكا به هويت انقلابى و اسلامى خود در هر يك از عرصه هاى سياسى، اقتصادى و فرهنگى، به فراخور اقتضائات هر دوره به ايفاى نقش پردازد. امروزه حفظ امنيت با توجه به توسعه قلمرو آن نيازمند انعطاف پذيرى و آينده نگرى در ارزيابى رفتارهايى است كه خواسته و ناخواسته پيامد امنيتى دارند. ازاينرو بايد سعى شود در آشفتگى هاى ناشى از جهانى شدن، برنامه هايى دقيق و عملياتى براى برقرارى تعاملاتى سازنده با محيط پيرامون تدوين گردد تا با عينيت يافتن آنها، توانمندى هاى نظام جمهورى اسلامى در عرصه هاى مختلف سياسى-امنيتى بيش از پيش تقويت گردد. در اين راستا، بازنگرى چارچوب هاى مسلط امرى الزامى است، چراكه تنها در اين صورت است كه شاخصها و متغيرهاى جديد براى ايجاد امنيت و حراست از آن آشكار خواهند شد؛ امرى كه نظام جمهورى اسلامى براى حفظ هويت انقلابى و اسلامى خود در آينده بدان نيازمند است و جهانى شدن با شرايطى كه پديد آورده، مى تواند فرصتى بى نظير در اين راه دشوار تلقى گردد.
با اين توضيح بايد اذعان داشت كه از چالشهاى پيشروى انقلاب اسلامى، همين پروژه جهانى سازى است. البته برخى بر اين باورند كه جهانى شدن فرايندى تاريخى است كه از قديم روند آن آغاز شده و امرى است اجتناب ناپذير. اما در تحليل عمومى آن مى توان گفت جهانى سازى با مشخصات خود به عنوان پروژهاى هدفمند، ازسوى غرب براى يكسان كردن جهان با فرهنگ خود به كار مى رود. برخى نيز از آن با عنوان غربى سازى جهان تعبير مى كنند. در هر حال اين موضوع در دو دهه گذشته تمامى حوزه هاى اقتصادى، تجارى، مالى، صنعتى و فناورى را متأثر ساخته و مقتضيات و مناسبات جديدى در عرصه هاى اجتماعى و فرهنگى درپى آورده است.
نوع تعامل با اين موضوع بى ترديد يكى از مهمترين چالشهاى انقلاب اسلامى است كه البته زمينه هايى نيز براى تبديل شدن آن به فرصت وجود دارد. امروزه در عرصه جهانى، فرهنگ ليبرال- دموكراسى به عنوان نقطه اتكاى تمدن غرب سايه خود را بر ساير فرهنگ هاى جهانى گسترانيده است. وسايل ارتباط جمعى جهانى و شبكه هاى ماهواره اى تمام تلاش خود را براى تبليغ فرهنگ ليبرالى به عنوان فرهنگ غالب به كار بسته اند.
در عرصه اقتصاد نيز امروزه كشورهاى قدرتمند عرصه اقتصاد جهان را در اختيار گرفته و با انحصار در سازمانهايى مانند تجارت جهانى، صندوق بين المللى پول و بانك جهانى، براى دنيا تصميم گيرى مى كنند و بدين رو تنها در راستاى جهانى شدن اقتصاد مى كوشند. اما جمهورى اسلامى در مواجهه با تفكر ليبرال- دموكراسى امكانات و توانايى هاى لازم و منطقى را داراست تا با شاخصهاى مطرح شده از سوى طرفداران جهانى شدن، رودررو گردد.
شيوه مردم سالارى دينى متضمن پويايى هاى فراوانى در ساختار سياسى جمهورى اسلامى ايران است؛ به گونهاى كه آن را از توانايى انعطاف و انطباق با شرايط متغير بيرونى و بين المللى برخوردار مى سازد. بدين ترتيب، جهانى شدن براى ساختارهاى مردم سالارانه تنها تهديد نيست، بلكه فرصت بالقوه نيز فراهم مى كند.
4. جنگ نرم
بى شك يكى از چالشهاى پيش روى انقلاب اسلامى جنگ نرم است كه به اختصار به بررسى آن مى پردازيم.
4- 1. مفهوم جنگ نرم
جنگ نرم كه در مقابل جنگ سخت قرار دارد، تعاريف مختلفى دارد: جان كالينز- نظريه پرداز دانشگاه ملى جنگ آمريكا- جنگ نرم را اينگونه تعريف مى كند:
استفاده طراحى شده از تبليغات و ابزارهاى مربوط به آن براى نفوذ در مختصات فكرى دشمن با توسل به شيوه هايى كه موجب پيشرفت مقاصد امنيت ملى مجرى مى شود. جوزف ناى، يكى ديگر از نظريه پردازان، جنگ نرم را تلاشى مى داند كه بر اساس آن ديگران هنجارها و باورهاى شما را با كمترين هزينه بپذيرند. هدف از جنگ نرم، براندازى نظام سياسى يك كشور است، اما براندازى به شيوه نرم. منظور از براندازى نرم اقداماتى در چارچوب قانون، بدون خشونت و با دخالت بيگانگان است. در براندازى نرم، خشونت با شيوه هاى نرم انجام مى گيرد و بر اين موارد تأكيد مى گردد: حركت هاى مسالمت آميز، مديريت رسانه اى و ساير عوامل مؤثر اجتماعى (مانند خانواده و آموزش)، ايجاد خلل در شناخت و آگاهى مردم در تحليل مسائل اجتماعى و نيز بسيج افكارعمومى با هدف نهايى تغييرات اجتماعى و سياسى.
همچنين در اين نوع براندازى تلاش مى شود در بسترى از چارچوب هاى قانونى و ارتباطات اجتماعى، ابتدا ميزان مشروعيت و مقبوليت مهاجم در آن جامعه افزايش يابد و سپس از طريق راههاى به اصطلاح دموكراتيك و با پشتوانه قدرت اجتماعى، دگرگونى نظام سياسى و يا نخبگانِ اجرايى محقق شود. در اين چارچوب، ابعاد سخت تهديد به فراموشى سپرده مى شود.
درواقع برخلاف تهديدهاى سخت، ابعاد نرم تهديد تا حدى نوين بوده و مبين وجود نوع جديدى از قدرت است كه از آن به قدرت نرم ياد مى شود. بر اين اساس در براندازى نرم، برخوردارى از قدرت نرم و استفاده از آن براى عملى ساختن «تهديدهاى نرم» اهميت بسزايى دارد؛ زيرا قدرت نرم مولد تهديد نرم است و تهديد نرم نيز ابزارهاى نرم و نامحسوس را به استخدام مى گيرد. براى مثال، رخنه در ارزشها و هنجارهاى اجتماعى و فرهنگى جامعه، ابزارى نامحسوس است كه عمدتاً در جنگ نرم استفاده مى شود.
بنابراين جنگ نرم را مى توان هرگونه اقدام نرم، روانى و تبليغات رسانه اى دانست كه جامعه هدف را نشانه مى رود و بدون درگيرى و استفاده از زور و اجبار، آن را به شكست وامى دارد. جنگ روانى، جنگ سفيد، جنگ رسانه اى، عمليات روانى، براندازى نرم، انقلاب نرم، انقلاب مخملى و انقلاب رنگى، از اشكال جنگ نرم است.
4- 2. پيشينه تاريخى جنگ نرم
جنگ نرم و مفاهيم مشابه آن نظير عمليات روانى، جنگ روانى، قدرت نرم و جنگ سفيد قدمتى ديرينه دارد. نوع نگاه و ارتباطات چهره به چهره و غيركلامى، ساده ترين و البته قديمى ترين روشهاى عمليات روانى است. اما بررسى علمى آن بعد از شروع جنگ سرد و در اوج آن، يعنى در دهه 1970 با مشاركت استادان برجسته علوم سياسى و علوم ارتباطات (مانند جوزف ناى، هارولد لاسول و جان كالينز)، اعضاى برجسته سازمان جاسوسى آمريكا (CIA) و فرماندهان ارشد پنتاگون، مركزى با نام «كميته خطر جارى» تأسيس شد و درپى آن نيز«جنگ نرم» طراحى، تدوين و عملياتى گرديد. مهمترين هدف اين كميته، بمباران تبليغاتى عليه بلوك شرق و به ويژه شوروى بود. ظاهراً پس از فروپاشى اتحاد جماهير شوروى اين كميته به «كميته صلح جارى» تغييرنام يافت، اما همچنان فعال بوده و كانون تهاجمات روانى آن نيز جهان اسلام و به ويژه جمهورى اسلامى ايران و هواداران منطقه اى آن ازجمله حزب الله، حماس و كشورهاى دوست ايران است.
4- 3. تاكتيك هاى جنگ نرم
در جنگ نرم از تاكتيك هاى مختلفى استفاده مى شود كه هر يك در قالب شيوه هاى رسانه اى، براى مخدوش كردن افكار عمومى است. حال به بررسى آنها مى پردازيم.
1. جنگ روانى (رسانه اى):جنگ رسانه اى در فرايند جنگ نرم كاربردى ترين نحوه رويارويى با ملتهاى جهان است؛ چنانكه آن را اينگونه تعريف كرده اند: استفاده از رسانه ها براى تضعيف كشورِ هدف و بهره گيرى از توان و ظرفيت آنها (اعم از مطبوعات، خبرگزارى ها، راديو، تلويزيون، اينترنت و تبليغات) به منظور ايجاد بحران و يا تداوم و تشديد آن و همچنين بهره گيرى از تاكتيكهاى نوين براى دفاع از منافع ملى.
جنگ رسانه اى يكى از جنبه هاى برجسته جنگ نرم و ازجمله جنگهاى جديد بين المللى است كه عمدتاً به هنگام درگيرى هاى نظامى كاربرد بيشتر مى يابد، اما اين بدان مفهوم نيست كه در ساير مواقع چنين جنگى در جريان نيست و يا مورد استفاده قرار نمى گيرد. در جنگ رسانه اى، هر كشورى با حداكثر توان براى پيشبرد اهداف سياسى خود از رسانه ها بهره مى گيرد، ازاين رو تنها جنگى است كه مى تواند حتى در شرايط صلح به شكل غيررسمى ادامه يابد.
جنگ رسانه اى ظاهراً ميان راديو و تلويزيون، مفسران مطبوعاتى، خبرنگاران، خبرگزارى ها، شبكه هاى خبرى و پايگاه هاى اينترنتى جريان دارد، اما واقعيت آن است كه در پسِ اين جدال ژورناليستى چيزى به نام «سياست رسانه اى كشور» نهفته است كه مستقيماً از بودجه هاى رسمى مصوب پارلمان ها يا بودجه هاى سرّى سازمانهاى اطلاعاتى، امنيتى يا جاسوسى تأمين مى شود.
سربازان جنگ رسانه اى، كارشناسان تبليغات، سياستمداران تبليغات بين المللى و كارگزاران رسانه ها هستند. در جنگ رسانه اى مدرن، شليك هاى رسانه اى به كشور هدف به مثابه كمك مستقيم به شليك هاى نظامى موشكهاى دور برد و بمبهاى هدايت شونده ليزرى است.
پيچيدگى ابعاد مختلف «جنگ رسانه اى» موجب شده است تا تصميم گيرى درباره طراحى، تدوين استراتژى، چارچوب، تكنيكهاى كاربردى، نحوه عملياتى كردن اهداف و مأموريتهاى تعريف شده و نيز استفاده حداكثر از توان هر رسانه (با توجه به امكانات انتشار مكتوب، چاپى، صوتى، تصويرى، چندرسانه اى، اينترنتى و آنلاين)، تنها به ژنرال هاى نظامى واگذار نشود.
جنگ رسانه اى مقوله اى است كه همكارى هماهنگ و نزديك بخش هاى نظامى، سياسى، اطلاعاتى، امنيتى، رسانهاى و تبليغاتى يك كشور را مى طلبد. طراحان جنگ رسانه اى لزوماً ژنرالهاى پادگان نشين نيستند، بلكه ممكن است دانشمندان و انديشمندانى از دانشگاههاى معتبر يك كشور باشند.
مردمى كه زير بمباران جنگ رسانه اى قرار دارند، ممكن است دامنه و عمق حملات سنگين آن جنگ را درك نكرده و حتى از وجود آن بى خبر باشند. از نگاه سن تزو، بايد به هر طريق ممكن كوشيد تا دشمن روحيه خود را ببازد و اراده اش را براى مقاومت از دست بدهد. به واقع مهارت و هنر آن است كه دشمن را بدون توسل به جنگ و با استفاده از عامل روانى به زانو درآوريم. ازاين رو يكى از پديده هايى كه به هنگام وقوع جنگ رخ مى دهد، بمباران استراتژيكى است كه افزون بر از بين بردن تأسيسات زيربنايى، اهداف روانى را نيز نشانه مى رود كه همان تخريب روحيه دشمن، تضعيف اراده غيرنظاميان براى مشاركت در جنگ و ايجاد يأس و نوميدى در جامعه است.
2. برچسب زدن:در اين تاكتيك، رسانه ها واژه هاى مختلف را به صفات مثبت و منفى بدل مى كنند و آنها را به گروه ها يا نهادهاى مختلف نسبت مى دهند. درحقيقت برچسب زنى يا اسم گذارى، براى رد كردن باور و انديشه اى بدون بررسى شواهد، مورد استفاده قرار مى گيرد. براى نمونه، رسانه هاى كشورهاى غربى با منفى سازى مفهوم «بنيادگرايى» و اطلاق آن به كشورهاى اسلامى، سعى مى كنند در اذهان عمومى مخاطبان، چهرهاى منفى از اين كشورها ايجاد كنند. مثلًا آنها مقاومت مشروع مردم مظلوم فلسطين و لبنان را تروريسم مى نامند و يا حمايت ايران از اين مبارزان را حمايت از تروريسم مى خوانند.
كاركرد انگاره سازى در تلويزيون هاى ماهوارهاى، تغيير مفاهيم و تصاوير خبرى براى دگرگون نمودن نگاه ماست. اين تغيير ابتدا احساس و تخيل ما را تحتتأثير قرار مى دهد و سپس برخى انگاره هاى قديمى را در ذهن ما مخدوش مى كند تا باورهاى جديدى را به جاى آن بنشاند. اين شيوه، شگرد انگاره سازى شبكه هاى ماهوارهاى غرب است.
3. شايعه:اين روش، انتقال شفاهى پيامى است كه براى برانگيختن باور مخاطبان و تأثير در روحيه آنان صورت مى گيرد. مطالب كلى شايعه، مسائلى است كه مخاطب نسبت به آن حساسيت بالايى دارد. هر شايعه ممكن است دربرگيرنده بخشى از واقعيت باشد (تاكتيك تسطيح در شايعه سازى)، ولى ضريب نفوذ آن به درجه ابهام و اهميت آن بستگى دارد. به ديگر بيان، هرقدر شايعه درباره مسائل «مبهم» و «مهم» باشد، به همان مقدار ضريب نفوذآن نيز فزونى مى يابد.
با توجه به جامعه هدف، شايعات گوناگونى ايجاد مى شود؛ مانند شايعات تفرقه افكن، هراس آور، اميدبخش، آتشين، خزنده، دلفينى و يا غواصى. در شايعه سازى از تاكتيكهاى گوناگونى مانند تسطيح، همانندسازى و برجسته سازى (بزرگنمايى) نيز استفاده مى شود.
4. كلى گويى:محتواى واقعى بسيارى از مفاهيمى كه ازسوى رسانه هاى غربى مصادره و در جامعه منتشر مى شود، مورد واكاوى قرار نمى گيرد. توليدات رسانه هاى غربى در دو حوزه سياست داخلى و خارجى، مملو از مفاهيمى مانند جهانى شدن، دموكراسى، آزادى و حقوق بشر است؛ مفاهيمى كه بدون تعريف و توجيه مشخص، درجهت اقناع مخاطبان در زمينه اى خاص به کار گرفته مى شود.
درواقع كلى گويى، ايجاد ارتباط نظرى و عملى خاص با مفهومى ويژه است تا مخاطب بدون بررسى دلايل و شواهد، آن نظر و عمل را بپذيرد. در اين روش سعى مى شود ذهن مخاطب متوجه نشود و هسته مركزى را بدون بررسى بپذيرد. به همين دليل، برخى اين تاكتيك را «بى حس سازى مغزى» نيز مى نامند. در بيانيه هاى دستگاه ديپلماسى كشورهاى غربى از اين تاكتيك نيز استفاده مى شود.
5. دروغ بزرگ:اين روش قديمى پركاربرد عمدتاً براى مرعوب كردن و فريب ذهن حريف مورد استفاده قرار مىگيرد. در اين روش، پيامى دروغين را بيان مى كنند و مدام بر «طبل تكرار» مى کوبند تا ذهن مخاطب آن را جذب كند. گوبلز، رئيس دستگاه تبليغاتى نازى ها در زمان هيتلر، بر استفاده از اين تاكتيك تأكيد بسيار داشت. او مى گفت: «دروغ هرچه بزرگتر باشد، باور آن براى مردم راحتتر است.»
6. پاره حقيقت گويى:گاه خبر يا سخنى مطرح مى شود كه از نظر منبع و محتواى پيام، مجموعه اى به هم پيوسته و مرتب است كه اگر بخشى از آن نقل و بخشى نقل نشود، سمت وسوى پيام منحرف خواهد شد. اين رويه رايج رسانه هاست كه معمولًا متناسب با جايگاه و جناح سياسى خود، بخشى از خبر را نقل مى كنند. خبر هنگامى كامل است كه عناصر خبرى در آن به شكل كلى مطرح شوند. به سخنى ديگر، چنانچه يكى از عناصر خبرى ششگانه (كه، كجا، كى، چرا، چه، چگونه) در خبر بيان نشود، خبر ناقص است. در تاكتيك «پاره حقيقت گويى» حذف يكى از عناصر، به عمد صورت مى گيرد و بيشتر اوقات عنصر «چرا» حذف مى شود. نوع تيترها و محتواى روزنامه ها و رسانه ها در مواقع سخنرانى مقامات عالى نظام، نمودار بهره گيرى از اين روش است. غربال گرى، تحريف و دست كارى اطلاعات اصولًا ازجمله ترفندهاى روانشناختى مرسومى است كه در عمليات رسانه هاى آمريكا به كار گرفته مى شود؛ مانند عمليات رسانه اى عليه ماركوس در هائيتى و پاناما، حمله هوايى به ليبى، عمليات طوفان صحرا و نيز حمله به عراق كه در اينها توانستند سفيد را سياه، زشت را زيبا، اشغالگرى را آزادى بخشى و آزادى خواهى را تروريسم بنامند و شگفت اينكه افكار عمومى نيزناشيانه و ناهشيارانه مفتون اين عمليات روانى مى شود.
7. انسانيت زدايى و اهريمن سازى:يكى از مؤثرترين شيوه هاى توجيه حمله به دشمن به هنگام جنگ (نرم و يا سخت)، انسانيت زدايى است. بى شك وقتى حريف از مرتبه انسانى خويش تنزل يافت و در قامت اهريمنى در ذهن مخاطب ظاهر شد، مى توان اقدامات خشونت آميز عليه او را توجيه كرد. در اين تاكتيك با استفاده از برچسب زنى و نسبت دادن صفات منفى به حريف، به توجيه حملات و تهاجمات عليه رقيب مى پردازند. پيش از حمله آمريكا به افغانستان و عراق، رسانه هاى ايالات متحده تصويرى مملو از رفتارهاى تروريستى، وحشى گرانه و ضدانسانى از طالبان و صدام در ذهن مخاطبان خويش مى نشاندند؛ به گونهاى كه تروريست و صدام مترادف هم قلمداد مى شد.
8. ارائه پيشگويى هاى فاجعه آميز:در اين روش با استفاده از آمارهاى ساختگى و ساير شيوه هاى جنگ روانى (مانند كلى گويى، پاره حقيقت گويى و اهريمن سازى) به بيان پيشگويى هاى مصيبت بار مى پردازند تا بتوانند حساسيت مخاطب را نسبت به آن افزايش دهند و برپايه ميل و هدف خويش افكار وى را جهت بخشند. از اين تاكتيك در تبليغات انتخاباتى استفاده مى شود كه نمونه هاى بسيارى از آن را مى توان در انتخابات اخير رياست جمهورى مشاهده كرد. ارائه اخبار و آمارهاى دروغين از وضعيت سياسى و اقتصادى كشور و فاجعه آميز بودن آينده كشور در صورت تداوم وضع موجود، نمونه اى از اين روش است.
9. برجسته سازى:ازجمله مفاهيم مرتبط با تاكتيكهاى انتخاباتى، مفهوم برجسته سازى است كه نخستين بار در دهه 1960 ازسوى برنارد كوهن به گونه اى استعارى مطرح گرديد. او در نتيجه گيرى يكى از تحقيقات خود جمله اى را بازگفت كه به جمع بندى كلاسيك مفهوم برجسته سازى معروف است:
رسانه ها ممكن است به ما نگويند كه چگونه بينديشيم، اما بى شك به نحو شگفت آورى در گفتن اين نكته كه به چه چيزى بينديشيم، موفق اند.
اما اصطلاح برجسته سازى را نخستين بار مك كومب و دونالدشا در جريان تحقيقات مربوط به انتخابات رياست جمهورى آمريكا در سال 1972 مطرح كردند. پرسش اصلى آنها در اين پژوهش آن بود كه آيا اولويتهاى رسانه ها و موضوعاتى كه آنها برجسته مى كنند، بر اولويتهاى عمومى مردم اثرگذار است؟ به تعبيرى ديگر، آيا آن دسته از ويژگى هاى نامزدها كه در رسانه ها برجسته مى شود، از نظر مخاطبانِ رسانه ها نيز برجسته و مهم است؟
10. حذف (سانسور):در اين تاكتيك سعى مى شود فضايى مناسب براى ساير روشهاى جنگ نرم- به ويژه شايعه- خلق شود تا زمينه نفوذ آن افزايش يابد؛ بدين گونه كه با حذف بخشى از خبر و نشر بخشى ديگر، به ايجاد پريش و مهمتر از آن به ايجاد ابهام مى پردازند و به اين ترتيب زمينه توليد شايعات گوناگون خلق مى شود.
11. جاذبه هاى جنسى:استفاده از نمادهاى شهوانى از روشهاى مهم رسانههاى غربى است؛ آنگونه كه مى توان گفت بيشتر برنامه هاى رسانه هاى غربى از اين جاذبه درجهت جذب مخاطبان خويش به ويژه جوانان بهره مى گيرند. در اوضاع كنونى «مانكن ها» ازجمله افراد پردرآمد در غرب اند كه در تبليغات و آگهى هاى تجارى از آنها استفاده مى كنند. بهره گيرى از گويندگان خبرى با ظاهرى تحريك آميز، يكى از مصاديق اين تاكتيك است تا ضمن جذب مخاطب، سطح اثرپذيرى پيام ارتقا يابد و از هسته مركزى و ادبيات آن نيز غفلت گردد. استفاده از اين ابزار، مؤيد نامحسوس بودن آنها در جنگ نرم بين المللى است.
12. ايجاد تفرقه و تضاد:به كار بردن اين روش در جبهه رقيب موجب عدم انسجام و يكپارچگى و ازسويى سبب تزلزل و تنزل اعتماد عمومى مردم مىشود. اين تاكتيك به شدت مورد توجه بنگاه هاى خبرپراكنى و استكبار جهانى در مواجهه با جمهورى اسلامى است.
13. ترور شخصيت:هنگامى كه نمى توان و يا نبايد فردى را ترور فيزيكى كرد، وى را با استفاده از انواع روشها مانند بزرگ نمايى، انسانيت زدايى و اهريمن سازى و پاره حقيقت گويى ترور شخصيت مى كنند و از اين طريق موجب افزايش نفرت عمومى نسبت به او و كاهش محبوبيت وى مى شوند. دشمنان انقلاب و نظام اسلامى با استفاده از اين روش و بهره گيرى از ابزار طنز، كاريكاتور، شعر، كليپ هاى كوتاه و مانند آن- كه عموماً از طريق اينترنت و تلفن همراه پخش مى شود- به ترور شخصيت برخى افراد سياسى و فرهنگى موجه مى پردازند.
14. تكرار:در اين روش با تكرار پيام، سعى مى شود مقصودى معين به مخاطب القا شود تا در ذهن او جاى افتد. تكرار از نظر روانشناسى در شكل گيرى «عادت» بسيار سودمند است؛ به ويژه اگر با دقت توأم باشد. بدون تكرار، تثبيت و تقويت دقيق تر، «عادت» ميسر نخواهد شد. روش تكرار از قواعد خاصى پيروى مى كند؛ بدين بيان كه فاصله هاى تكرار نبايد چنان طولانى باشد كه سبب محو شدن آثار قبلى شود و نه چندان كوتاه باشد كه ملال ا انگيز و خسته كننده گردد. به بيانى ديگر، تكرار مانند ضربه هاى پياپى چكش است كه سرانجام ميخ را مى كوبد و به داخل مى راند. بنابراين فرستنده پيام اميدوار است كه اين شكل از ضربه زدنِ مداوم، سبب دريافت نكات پيام شود.
15. توسل به ترس و ايجاد وحشت:در اين تاكتيك از حربه تهديد و ايجاد وحشت در ميان نيروهاى دشمن استفاده مى شود تا روحيه و اراده آنها تضعيف گردد. متخصصانِ جنگ نرم ضمن ترساندن مخاطبان به طرق مختلف، به آنان چنين القا مى كنند كه ممكن است در آينده صدماتى ببينند. آنان بدين طريق آينده اى مبهم و توأم با مشكلات را براى افراد ترسيم مى كنند. در مواردى نيز از تاكتيك توسل به ترس براى انسجام و وحدت جبهه خودى درمقابل تهديد يا دشمن خارجى استفاده مى شود.
پيش از حمله ايالات متحده به عراق در مارس 2003 م. رسانه هاى آمريكايى با تبليغات بسيار كوشيدند تا چنين القا كنند كه عراق به توليد جنگ افزارهاى هسته اى مى پردازد و حامى تروريسم است. با اين شيوه سعى شد تا افكار عمومى، از رژيم سياسى عراق و صدام حسين-كه انسانيت زدايى شده بود- احساس ترس كند تا بدين رو براى حمله آمريكا توجيه سازى شود. ازسويى ديگر، به شهروندان عراقى نيز چنين القا شد كه آمريكا درپى تغيير رژيم سياسى عراق بوده و به دنبال ايجاد فضاى آزاد در اين كشور است و خواهان تحقق دموكراسى براى مردم آن.
از سوى ديگر، دستگاه تبليغات روانى آمريكا به نيروهاى عراقى هشدار داده بود كه با بزرگترين و مخربترين تسليحات نظامى جهان مورد هجوم قرار مى گيرند، ازاينرو به سود آنهاست كه تسليم نيروهاى متحد شوند تا كشورشان از شر صدام حسين نجات يابد. اين در حالى است كه عراق بعد از چند سال از سقوط صدام هنوز درگير بحران و اختلافات داخلى است و حتى مركز پرورش تروريسم در منطقه شده است.
16. مبالغه:برخى با اغراق كردن و بزرگ نمايى يك موضوع مى كوشند تا واقعيتى را اثبات كنند. كارشناسان جنگ روانى از اين فن در مواقع و وقايع خاص بهره مى گيرند. غربى ها همواره با انعكاس مبالغه آميز دستاوردهاى تكنولوژيك خود و اغراق در ناكامى هاى كشورهاى مسلمان سعى دارند روحيه مسلمانان را در تقابل با تمدن غربى تضعيف كنند.
17. مغالطه:اين روش، گزينش و استفاده از اظهاراتى درست يا نادرست است تا بهترين يا بدترين مورد ممكن براى يك انديشه، برنامه، شخص يا محصول ارائه شود. متخصصان جنگ نرم، مغالطه را با «تحريف» مترادف مى دانند. مغالطه، انتخاب استدلالها يا شواهدى است كه نظرى را تأييد مى كند و از اينسو چشم پوشى از استدلال ها يا شواهدى است كه آن نظر را تأييد نمى كند. ايران به دليل برخوردارى از فرهنگ و تمدن كهن ايرانى- اسلامى، وسعت سرزمين، امكانات نظامى، اقتدار سياسى، نفوذ منطقه اى و بين المللى، منابع طبيعى، سرمايه اجتماعى، درايت و توانمندى رهبران فرهنگى و سياسى، يكپارچگى انسجام ملى و مهمتر از همه، تمسك به فرهنگ اهل بيت (عليهم السلام) و التزام به نظريه ولايت فقيه، الگويى متعالى براى كشورهاى اسلامى و عامل مهمى در بيدارى و خيزش ملتهاى اسلامى منطقه است. بنابراين غرب و در رأس آن ايالات متحده، ايران را كانون حملات نرم و براندازانه خود قرار دادهاند. آنها به جز ترتيب دادن جنگ تحميلى و حمايت از گروههاى ضدانقلابى و ايجاد اغتشاش در كشور، از انواع روشهاى جنگ نرم در حوزه هاى گوناگون نيز بهره بردند؛ مانند سينما، تئاتر، رمان و ادبيات داستانى، شعر، رسانه هاى ديجيتالى، گروههاى مجازى و حقيقى، معنويت هاى ساختگى و عرفان هاى دروغين. از آنجاكه انقلاب اسلامى بيشتر جنبه فرهنگى، ارزشى و هنجارى دارد، اين موضوع در صورت جدى تلقى نشدن مىتواند به عنوان تهديدى بسيار جدى، آينده انقلاب را به چالش كشاند.
در جهان امروز كه ارائه تصاوير مختلف از كشورهاى گوناگون، تعيين كننده مشروعيت و مقبوليت آنها نزد ملتها و ساير كشورهاست، بهتر است جمهورى اسلامى ايران با اتخاذ ديپلماسى فعال- چه در جهان اسلام و چه ساير نقاط جهان- از اين جنبه استفاده نمايد. بى شك با اتخاذ چنين رويكردى مى توان از رويارويى با جنبه هاى منفى جنگ نرم جلوگيرى نمود. شايان ذكر است در آينده، قدرت نرم جمهورى اسلامى نيز به حاظ حوزه قوى فرهنگى و تمدنى، فرصتهاى مناسبى را فراهم خواهد نمود تا در مصاف با جنگ نرم دشمن موفق عمل نمايد. بى گمان انقلاب اسلامى خود نمونه بارزى از قدرت نرم اسلام بود كه منجر شد ملت ايران در مواجهه با تهديد نرم سلطه جهانى و حاميان دولت دست نشانده فائق آيد.
چكيده
1. توجه به آينده انقلاب اسلامى و مسائل آن يكى از ضروريات مطالعات مربوط به انقلاب اسلامى است.
2. شناخت صحيح فرصتهاى فراروى جمهورى اسلامى ايران، جهت رسيدن به اهداف، ارتقاى جايگاه نظام و مقابله با تهديدها ضرورى است.
3. يكى از موضوعاتى كه درباره آينده انقلاب اسلامى مطرح مى شود، چالش هاى پيشروى انقلاب اسلامى است كه شناخت و مواجهه با آنها مى تواند ما را در اعتلاى انقلاب اسلامى يارى رساند.
4. به طوركلى انقلاب اسلامى با دو نوع چالش داخلى و خارجى روبه روست.
5. ازجمله چالش هاى داخلى مى توان به تهاجم فرهنگى، مشكلات اقتصادى و نابرابرى اجتماعى اشاره داشت و از ميان چالشهاى بين المللى نيز مى توان از تحريم هاى بين المللى، مسئله هسته اى، جهانى شدن و جنگ نرم ياد نمود.
6. بايستى با درك صحيح از چالش هاى فراروى انقلاب اسلامى و ايجاد آمادگى براى مقابله با آنها، زمينه را براى پيشرفت و اعتلاى انقلاب اسلامى فراهم نمود.
دیدگاهها
لطف داریدممنون
میشه فصل 2 3 4 رو بزارین
؟ لطفا
میشه فصلهای 234 رو بزارین
لطفا؟؟؟؟
سلام انشاالله دراولین فرصت
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا